خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

کافی شاپ ِ امیرکبیر

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ب.ظ

سال آخری بود که "الف" پلی تکنیک بود     


با مامان رفته بودیم خونش  

صبح روز بعد باهاش رفتم دانشگاه      

ی جایی بود  که شبیه  کارگاه  کامپیوتر خودمون بود  شایدم کتابخونه شون بود   

یه دختر پسر میز  روبرمون نشسته بودن مشغول لاو ترکوندن بودن  

دست دختره رو ماوس بود دست پسره هم روی  دست دختره   

ما هم بچه بودیم و خام. چیزی قریب به دو ساعت  من زل زده بودم به اینا   

تو اون لحظه به ذهنم رسید که با این وضعیت باس رید ب محیط فرهنگی و دانشگاه و دانشجو    

الان به ذهنم می رسه بدبختا حتی یه ذره هم با نگاه منِ بچه معذب نشدن؟ ول نمی کردن که!! 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۸
دختر حاجی

خاطرات

خانواده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">