خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

چیزایی که خیلی زشتن

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ب.ظ

داستان در مورد دو تا برادره. یکیشون تو شهر طلا فروش میشه و یکیشون  دور از جامعه زاهد میشه    

یه روز زاهد تصمیم میگیره بره دیدن برادرش. میره شهر و  برای اینکه خودشو به برادرش ثابت کنه با یک آبکش از رودخونه آب بر میداره و میزنه به میخ دیوار مغازه ی برادر طلا فروش، بدون اینکه آب درون آبکش بریزه   

برادر طلا فروش یه فکری به سرش میزنه و مغازشو برای چند ساعت میسپره دست برادر زاهد  

تو این مدت چند تا خانوم میان تو مغازه و خرید میکنن و از زاهد میخان میخان خودش براشون گردنبند و دستبند رو بندازه  

چند تای اولی رو نگاهشون نمیکنه بالاخره طاقت نمیاره و گناه آلود به یکی از زن ها نگاه می کنه. همون لحظه آب درون آب کش پایین میریزه و نقشه ی برادر طلا فروش به نتیجه می رسه  

نتیجه ی اخلاقی اینه که وقتی در معرض گناه هستی و گناه نمیکنی ارزش داری. نه وقتی اختیار گناه نداری.   

داشتیم در مورد این داستان حرف میزدیم   

ایمان : چرا نمیخای یه سری چیزا رو بپذیری؟    

پوریا : این حتی ذره ای هم به واقعیت نزدیک نیست  

من: ببین پوریا،  یه چیزایی هست که اون چیزا... 

پوریا:بی ادب بی تربیت!  در مورد اون چیزای زشت حرف نزن!    


:))    

میخواستم بگم یه چیزایی با اینکه دور از واقعیت هستن فقط قراره یه نکته هایی رو برسونن. نیاز نیس حتمن واقعی باشه  

نمیدونم منظور م رو از (چیز)   چی برداشت کرد   :)) 


نظرات  (۱)

وای خدا😂😂😂😂😂پوریاتون عالیه ها عالی😂😂😂😂
اره خب واقعا لازم نیست واقعی باشن
میگن در مثل مناقشه نیست
پاسخ:
:)) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">