خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

ازدواج

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ب.ظ

با خوندن پست هیژده مبنی بر ازدواجش ، جدا از آرزوی خوشبختی و غافلگیر شدنم و مبارک باشه و لیلیلیلیلیلی  ...      

  از صبح دارم به این فکر می کنم به روزی  که خودم یا بکی از دوستای صمیمیم، چمی دونم مریم مهدیه ساده،   بیایم پست بزاریم داریم ترک تجرد می کنیم   

خیییلی برام مقوله ی عجیبیه    

نه خب برای دختر عمه م!   یا مثلا داییم   

برای خودمون... 

میفهمید چی میگم؟   

هیژده رو کاریش ندارم  به خاطر سنش  و خب اینمه من صرفا یه خاننده بودم براش

ولی باور نکردنیه  برام در مورد دوستام...    هم نسلی هام...  بلاگر هایی ک میخونم شون...   کلا کسایی که خودم رو یه جوری هم فاز میبینم باهاشون  

یه دوستی داشتم  که رابطمون به هم خورد   

بعد از فک کنم دو سال یا کمتر، یادم نیس چرا ولی بهش پیام دادم و بین حرفامون گفت ازدواج کرده   

خب ازدواج در کل اینقدر ا هم عجیب نیس  

ولی ما یه دوره هر دومون دبیرستانی بودیم و موقعی ک من این خبر رو شنیدم ایشون یه پسر بیست ساله بود   

اصن هضم نشدنی بود برای من این قضیه   

و برای خودم  

واقعا الان سن فکر کردن بهش نیست  

ولی چون همین تابستون یکی از اقوام دور مامانم که دو سال از من کوچیکتر و از لحاظ قدی دو سوم منه با یه پسر بیست و هفت ساله ی پولدار ازدواج کرد به خودم اجازه میدم فکر کنم درموردش   

اینقدر برام ترسناکه که وقتی مثلا میشینم درموردش رویاپردازی کنم تهش به این میرسم که وقتی همه منتظرن بگم:با اجازه ی بزرگ تر ها بله  ،     میگم نه   و از سر سفره ی عقد فرار  می کنم    

یا مثلا بعد از عروسی  ماشین یارو رو برمیداذم میرم یه شهر دیگه که تنهاییم تموم نشه    

باز هم تکرار میکنم واقعا خیلی ترسناکه   

تقسیم کردن خصوصی ترین لحظه هات با کسی که از قضا خودت نیستی !   اونم برای منی که انقدر سخت با دیگران کنار میایم    

دوستای عزیزم...  بیاید هیچ وقت ازدواج نکنیم :))    نسل ما واقعا نسل ازدواج کردن نیست      





+ هیژده خوش قلم  عزیز. حس عجیبیه که کسی که هممون پست هاش رو خونده بودیم و رادیوهاش رو گوش کرده بودیم و کاریکاتور هاش رو دیده بودیم

  الان متاهل شده.  این جا هم بهت تبریک میگم...  هر چند به نظرم خیلی حزن انگیره که دیگه نخوای بنویسی ولی قطعا ما از حس خوشبختی تو خوشحال میشیم حتی اگر بخای از فضای وبلاگ نویسی خارج بشی.  با اینکه اینجا رو نمیخونی ولی ارزش این رو داشت که تو یه پست جداگانه هم بهت تبریک بگم. 

نظرات  (۲)

منم همین حسو دارم.جمله ی هیژده جالب بود.انقد دوسش دارم ک حاضرم بقیه زندگیمو باهاش شیر کنم.و این خیلیه.

الان ک هیچی.ب هیچ وجه حاضر نیسم زندگیمو با کسی شیر کنم ولی همون اینده ش هم خیلی طرف باید طرف باشه ک ادم حاضر شه همچین حرکتی بزنه.

اصن داریم همچین کسی؟ :))

ولی درمورد اونایی ک زود ازدواج میکنن اصلن همچین حسی ندارم ک نادونیه یا ترسناکه یا وااای بعدن پشیمون میشه و دختر بیچاره و فلان.حتا بنظرم بدم نیس ک ادم اینجوری یهو تو عمل انجام شده قرار بگیره.البته نظرم واسه خودم همچنان همونه و.

راسش خیلی ذوق کردم وقتی فهمیدم شارلوت عزیزم ک یه سال کوچیکتره ازم نامزد کرده.

پاسخ:
اره ولی به نظرم هرچقدر هم دوسش داشته باشی بازم چنین تصمیمی خیلی شجاعت و ریسک میخاد
 ببین این تصمیم به خودی خود مهم و سخت هست  دیگه چه برسه به اینکه زودتر از موعدش گرفته بشه   در کل راس میگن که مث هندوانه ی دربسته یا همچین چیزیه   جدن ک احتمال خطا زیاده  برای من اینقدر ترسناکه ک اصن منطق و فکر و اینا حالیم نمیشه 
  + تبریکات من رو هم برسون بهش. امیدوارم تصمیم صحیحی باشه براش و از زندگی ش رضایت داشته باشه  

++آقا من شانس ندارما. یهو میبینی خودم دوماه دیگه امدم گفتم دوستای گلم من دارم ازدواج می کنم...  اگه اینجوری شد حرفای اینروزامو به روم نیار:))  
وای نرگس بیا هیچوق ازدواج نکنیم 😔خیلی وحشتناک و ترسناکه ,که یه تصمیم بگیری برای کل زندگی 😁وای افتضااااحه ,منم خوشالم برا هیژده ولی برای خودمون یه جوریه 😁نمیشه اصا اقا نمیشه
پاسخ:
مریم... خیلی خوب گفتی به تصمیم برای کل زندگی  
واقعا به جز اینکه بگم ترسناکه چیزی ندارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">