خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خلاصه ای از این سه روز

جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ق.ظ

کل هیئت ها رو رفتیم   


+سه تا مهمونی رفتیم   


+ یه عصرونه رفتیم هتل امیرکبیر   


+ شام غریبان هم رفتیم امامزاده   


+یه دفتر با جلد پارچه ای گلگلی  کادو گرفتم   


+ نذری دادیم  


+عمه دو نوع  کیک درست کرد واسم   


+ لقب امپریالیسم  رو پوریا بهم اعطا کرد با  شرایط ویژه البته   


+تا همین الان ذره ای درس نخوندم    


+ بازم رفتیم سر خاک و کلی گریه کردیم 


+ابی کتاب های کوری و ابله و غرور و تعصب رو خرید واسم


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۳
دختر حاجی

خاطرات

خانواده

نظرات  (۱)

منم نبردی با خودت هیچ جا 😒
پاسخ:
به من چه خب شبا اون موقع ک اونجا مراسم بود ما مهمون بودیم   

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">