خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

معمولی اندر معمولی اندر معمولی

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۱ ب.ظ

خیلی سخته که عاشق یه آدم معمولی باشی و از دستش بدی   

کوچه ها، پیاده رو ها، خیابون ها و مغازه ها پر از آدم ها و چیزهای معمولی ن که میتونن باعث شن که یادش بیفتی.... 



بعدن نوشت : چرا احساس می کنم تو این دو سه سال اخیر قد یه عمر زمان گذشته برام؟   در عین اینکه همش مثل یه چشم برهم زدن بوده؟!   چه چیزی میتونه این پارادوکس مسخره رو توجیه کنه؟   


بعدن نوشت 2 :  جواب امتحانای  رانسیل هنوز نیامده . بنابراین، عنوان به افتخار استاد :)) 

نظرات  (۲)

شفیعی کدکنی توی یکی از شعراش از یه بارونی حرف میزنه که برخلاف نظر غالب پاک کننده خوبی هاست... بگذریم از مضمون مورد نظر شاعر اما یه وقتایی حس نیاز به چنین بارونی درون ادم شعله میکشه که بتونه کل خوبی ها و بدی های تاریخ گذشته رو با هم بشوره!
پاسخ:
 کاش میشد آدم فقط یک بار، فقط یک بار برگرده  و فقط یک قدم رو یه جور دیگه برداره... 
5 سال خیلی نیست در حالی که خیلیییییییییییییه :|
استاد؟نرگس استاد؟:|چغندره نه استاد :|
پاسخ:
واقعا. فک کن تهش نگا کنی ببینی تهش همینجوری خیلی بوده ولی خیلی نبوده   


استاد دهنش سرویس هنوزم تموم نکردم :

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">