خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

این داستان: معلم خوش اخلاق و مهربان

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ب.ظ

زمان : امروز صبح کلاس دیفرانسیل  

مکان  : مدرسه   

افراد حاضر : چند نفر از ما و آقای اسلامی   


چند دقیقه از کلاس گذشته بود که   

آقای اسلامی  خطاب به مریم  :   خب خانوم  ع!   امروز چرا نمیگی اسامی غایبینو بدم ببری دفتر؟   نکنه غایب ها از دوستاتن؟ ؟   

مریم :  نه راستش من یکم ازتون می ترسم،  اینه که جرعت نکردم بگم   

آقای اسلامی با صدای نه چندان آروم  :  می ترسی؟؟!   من میخام ببینم شماها تا حالا معلم از من خوش اخلاق تر دیدید؟؟    

ما همه با ترس :  نه نه ! 

یه صدای ریز از وسط کلاس :   بله دیدیم.   

آقای اسلامی  با صدای نه چندان آروم :  رضایی!   بگو ببینم. کی از من خوش اخلاق تره مثلا؟ 

سکوت... 

آقای اسلامی  :نکنه آقای ماستری؟؟؟   ( معلم شیمی مون) 

ما ریز ریز میخندیم   

رضا :  آقای سعادت نواز (معلم فوق العاده ی ادبیاتمون) 

آقای اسلامی یکم فکر میکنه :  خب آره اونو قبول دارم   

یه مساله میگه و رضا میره پای تخته. 

آقای اسلامی :  پسرا که میان پای تخته از پشت گوششون عرق میریزه  ! نمیدونم چرا  

یکی از بچه ها  محتاطانه : به خاطر گرماست   

رضا :  کتکشون میزنید؟! 

آقای اسلامی :  کتک چیه؟!   سی ساله انقلاب شده ها!  

وسط راه حلشه که یکی از بچه ها میگه  : اون جا مثبت و منفی نیس. فقط مثبته  

آقای اسلامی : راس میگه نباید ب توان میرسوندی  

رضا : آها.   

آقای اسلامی : آها؟؟؟   یعنی الان کاملا متوجه شدی؟! 

رضا :  نه!   

آقای اسلامی با داد :  میگم نباید ب توان برسونی   

ما ها همه  از ترس جمع میشیم تو خودمون  و یه سری هم پایین صندلی هاشون قهوه ای و بعضا خیس میشه    

آقای اسلامی با خنده  :  ببینید چقدر خوش اخلاقم !   

رضا نصف راه حلش رو پاک میکنه 

آقای اسلامی با صدای تو دماغی به خاطر سرماخوردگی  :  این کارو نکن جک!!    

ما از خنده پخش زمین میشیم...    






---------   

آقای ماستری 

تیکه کلامش   ـ  بچه ها  بگید ـ هستش  

ینی فک کنید میره پای تخته هنوز درسو شروع نکرده ما اصلا ننیدونیم مبحث چیه  یهو میگه بچه ها بگید!   

خب چی بگیم؟! 

خلاصه.   همیشه از بچه ها می پرسه که کی میخان ادم شن ؟ 

علاقه ی شدیدی به خط خطی کردن جزوات و کتب درسی و غیر درسی ما داره  

قهرمان پرتاب ماژیک . یعنی نشستی سر کلاس یهو یه ماژیک از بغل گوشت رد میشه میره تو سطل زباله  ته کلاس .   

هنیشه هم این تهدید سر زبونشه که   :  میخای بزنم  تو کلت که دونه دونه از پله ها بری پایین پخش بشی کف سالن؟! 

خلاصه منو صدا زد برای تصحیح برگه م .   

اشاره با فامیلیم : این چیه!؟    

از روی فامیلی م براش میخونم   

- کی میخای آدم شی ؟  این چه طرز نوشتنه؟!   

من : ببخشید.  واضحه که!    

- میخای بزنم از پنجره پرت شی بیرون؟ 

من : نه!   

در حالی که داشت صحیح میکرد و نمره میذاشت :  میخام برگه هاتونو صحیح نکنم   دو ماه بیفتید دنبالم التماس کنید  

من : بله  درسته. 

همچنان داشت صحیح میکرد :میخام پوست سر همتونو  بکنم که آدم شید!   

من با نگاه به بچه ها ی ردیف جلو  که از خنده پخش صندلی هستن و نگاه به آقای ماستری جدی  برگم رو برمیدارم و میرم   


+ این بود که وقتی آقای اسلامی گفت نکنه آقا ماستری خوش اخلاق تره میخندیدیم   




تازه یه معلم فیزیک خنده دار داریم ب نام آقای عسگری  

وقتی سر مسائل فکر میکنیم با درد صدامون میزنه مبگه چرا ناراحتی؟   

حالا بیا و ثابت کن که ناراحت نیستم حالت فکر کردنم اینجوریه  

خلاصه خودتون قضاوت کنید ما داریم زیر دست چجدر آدم هایی تربیت میشیم  

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۰۴

نظرات  (۳)

ای برتر از صفوت آدمیان و گمان عالمیان! تو را سپاس همی‌گویم و نویسم که در خلاف حرکت رود سفیدیان سیه‌روی پرچم کمپین برافراشتی و آرمان‌های والای خویش را در صفحه‌ی روزگار تصویر کردی...
پاسخ:
سحر :)))    فک کنم کامنتت رو باید بدم آقای سعادت  نواز برام نماد شکافی ش کنه   :)) 
ولی خب پرچم کمپین هر چی میگذره برافراشته تر میشه با این اوضاع 
جلسه بعد میخوام بهش در مورد اواز خوندنش بگم :دی
پاسخ:
بگو. بگو خیلی قشنگ میخونه. فقط واضح بخونه :)) 
khaili khibe :)))))))))))

پاسخ:
اره واقعن خی لی خیبه  ! :)))))) آ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">