خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

قبلا وقتی من پگاه پوریا هورمزد ابی ایمان احسان پیمان ریحانه و غزال و بهار یه جایی جمع بودیم،  بعد از یک ربع اون مکان منفجر شده بود   

حالا اما احسان باید دخترشو بخوابونه، پیمان باید به دخترش غذا بده غزال  جلو مادر شوهرش خانوم باشه ریحانه کنار شوهرش بشینه، پگاه حواسش ب مهمونا باشه ابی و ایمان مشغول بحثهای کاری با دوست عمو باشن پوریا نامزدشو بهمون معرفی کنه و من و پری بشینیم کنار نامزدش تا احساس غریبی نکنه و خیلی خانومانه همراه پدر و مادرش شام بخوریم   

شیطنت ها کم نشده تو حیاط ییه جوری شلوغ بازی دراوردیم که مهمونای سالن اونور با اینکه خودشون عروسی داشتن از پنجره نگاهمون میکردن و برامون دست میزدن 

نمی دونم 

شاید شیطنت ها کم نشده باشه. شاید هنوز بتونیم  یه سالنو بترکونیم ولی یه چیزایی عوض شده  

عوارض بزرگ شدن و گذر زمان باشه شاید  

دوس ندارم این بزرگ شدنو  

از یه طرفم خب دوسش دارم  

دارم مزخرف میگم 

ولش کن   


+ پول وواقعا همه چیز نیس. نمیخام مزخرف بازی و کلیشه گویی کنم. من  کنار تنها ترین آدم دنیا توی یه کاخ ناهار خوردم... پول واقعا همه چیز 

نیست    


++  من و پگاه دوتا لباس چینی داریم  

مال من مشکیه براقه با گلای قرمز که پوریا ادعا میکنه سلیقه ی خودشه و ایمان سلیقشو دزدیده و مال پگاهم سفیده با گلای آبی   

اینو پوشیده بودیم تو یه مهمونی ای پریروز   

پگاه : ما دو تا دختر چینی  

من: دخترای چینی با حجاب  

پگاه : هوم... دخترای چینی با حجاب چشم نه تنگ   

من: دخترای چینی با حجاب چشم گاوی...   




۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۹
دختر حاجی