خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

کاش میشد همین صحنه رو همینقدر خوشگل و ناب برات ثبت کنم. کاش میشد تو همین ثانیه این وضعیت رو ثبت کنم و برات نگهش دارم 


صدای  موزیک خواننده ی ترک...   

این پنجره ی رو بروم که ماهو قاب گرفته و برگایی که اون گوشه دارن تکون می خورن...     

همین قدر معمولی و همین قدر لذت بخش... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۳
دختر حاجی
  





قلبم  :((



+ فیلم وفادار .قسمت سه از دایورجنت
و فردی که در عکس این طور آش و لاش مشاهده می فرمایید کسی نیست جز
 تعو جیمز (فور (توبایاس))
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۳
دختر حاجی

رفتم آزمایش خون دادم ذخیره ی آهنم کم بود  و ویتامین دی م      گفت باید گوشت قرمز بخوری... ماهی بخوری  

من مطلقا گوشت و ماهی دوس ندارم  

گفت پیر که بشی پوکی استخوان میگیری  دیگه من که نیستم جمت کنم   

شبش گوشت پختم گذاشتم با روغن و سرکه و آبلیمو سرخ شه به زور خوردم  

فرداش زنگ زدم بهش گفتم  

گفتم احساس کردم دارم آدم زنده زنده میخورم  

گف من تازه گوشت خام میخورم  

گفتم اصن احساس میکنم قسی القلب شدم   

گفت اتفاقاً تو یکم قسی القلب بشی بد نیس برات محبت بعضی ها بیفته از دلت   

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۹
دختر حاجی

تو این مدتی که از فوت مامان بزرگم گذشته اینقدری که هر جا جمع میشیم دور هم ازش تعریف می کنیم و بحث بهش کشیده میشه ،   

که دیر نباشد خود مرحومه حضور پیدا کنه بگه خودتون چطورید؟  

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۰:۵۹
دختر حاجی

بهش نگاه می کنم و با خودم فکر می کنم به جز من کی می دونه پشت این چهره ی  راضی و پشت این لبخند چه  نفرتی می تونه وجود داشته باشه   

کی می دونه این چشمای آروم و زلال چقدر می تونن وحشتناک نگاه کنن و چقدر می تونن خشمگین خیره بشن...     




کاش همیشه همین طور آروم بمونه این چهره...  همین قدر پر از شادی واقعی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۶:۴۹
دختر حاجی

+پویا شهبازیان میشناسی؟     

-اسمش آشناس  

کیه   ؟   

+تهیه کننده دایورجت.  

- ایرانیه؟    

+اره انقدرم گوگولیه   

گوشیو برمیدارم میرم تو نت اسمشو سرچ می کنم    

اولین عکس یه آقای ریشوییه       

 - ایییین؟؟  اینه؟   کجاش گوگولیه؟   


پس از کلی خنده به زور :    این ک محمد   اصفهانیه       



----     

-   هر شب دلم   دریای آتیشه     

+   ریدم تو  دلت   


چند دقیقه بعد   

+  دست منو بگیر، حالم جهنمه   

-  ریدم تو دستت! خوب  شد؟  حس خوبیه؟   

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۳
دختر حاجی
میگن" چیزی که تو رو نکشه قوی ترت می کنه"

مزخرفه! به این راحتی و سادگی هم نیست . شرط داره . شرطش هم پذیرفته و گذشتن
مصیبت ها رو نباید قاب بگیری بزنی به دیوار زندگی ت
باید اجازه بدی رد بشن... باید بپذیری. فقط در صورته گذشتنه که مشکلات و سختی ها می تونن آدم رو قوی تر کنن . پذیرفتن و کنار آمدن رمز زنده موندنه

__________________________________


واقعا امیدوار بودم که نیای

مسخره ست که زمان هایی که باید می بودی هیچ وقت نبودی و دقیقا لحظه ای که قلبا می خوام که نباشی اینقدر سریع می رسونی خودتو

از لحظه ی ورودت...  از عمد یا غیر عمد نشستنت جلوی چشمم... از دو ساعت تمام رو بروت بودن...
از اون لبخند مرتب و مسخره ی همیشگی ت... از عزیزم محبت آمیزی که عمم مادرانه نثارت کرد... از اینکه با این تعداد کثیر از خانوادم آشنا بودی و بی خبر بودم... از لحظه ی که  رفتم سر میز مامانم  و برای خداحافظی آمدی... از لحظه ای که سینه به سینه ت شدم...از اون فاصله ی کم چند سانتی متری... از نگاه پر احترامت به مامانم... از همراهیت با عزیز ترین مرد زندگیم...از گرهی که به خانوادم خوردی... از حضوری که باید تا آخر عمرم تحمل کنم...
از نگاه حق به جانبت... از روزی که روز تولدم بود و به اون شدت گند زدی بهش... از تهرانی که دیگه هیچ وقت نمی تونه به خاطر دیدنت خوشحالم کنه
از همشون متنفرم...  از این چیزی که ته دلم می جوشه بیزارم... کاش دیگه هیچ وقت نبینمت... کاش هیچ وقت اسمتو نشنوم...

______________________________

احتمالا یه ویژگی آدمای خوب اینه که خیلی از احساسات و افکارشون رو ابراز نمی کنن

واقعن یه آدم ادیب تو ذهن خودشم با ادبه؟ یا آدم های پاک واقعا هیچ فکر کثیفی ندارن؟
چی میشه اگر بخوام با خودم و اطرافم رک باشم و هر چیزی رو که دارم ابراز کنم؟
یا اینکه درستش اینه که افکار و احساساتی رو که باعث خجالت خودم و تنفر دیگران میشه حفظ کنم؟
اصلا چطور باید فرق اشتباهات واقعی و خبط های عرفی رو تشخیص بدم؟ واقعا باید احساسات و قسمت انکار نا پذیر وجودم باعث عذاب وجدانم بشه؟  یا اینکه باید ابرازش کنم؟ بهش بها بدم؟ اجراش کنم؟
شاید واقعا ارزش آدم ها به میزان خودداری و جنگیدن در برابر خودشون باشه

_____________________________


+ ای تمام درد های جهان را به زانو درآورده


____________________________

تو مراسم یاد بود:
پوریا: نرگس تولدت مبارک
من: مرسی
پوریا: ایشالا همیشه به این تولدا... صد سال به این تولدا ... همیشه تو همین شرایط و اینقدر خوب و خوش
من: عجب آدمی هستیا ! واقعن که
پوریا: هوهوهوهو ( خنده ی مخصوص خودش که پس از انتقاد های خاص و شوخی های سرکوب گر انجام میشه)


_________________________

شما حواستون باشه. اینم مدرکش همینجا
من که مردم مداح نیارید
برید سراغ عمو بزرگه م بگید همون گروه موسیقیه که تو مراسم روز جمعه بودو بگیرن... هم صداش خوب بود . هم متناشون خوب بود هم خیلی سوزناک بود
مداحه تو مراسم ختم واقعا گلشعر می گفت
میگفت : این بانو به شدت عاشق حضرت زهرا و بسیار پایبند به عفاف و حجاب بود
من: اتفاقا هیچ  اعتقادی ب حجاب نداشت قربونش برم 




______________________
برام جالب بود پوریا تو اون شرایط واقعا سخت بازم بیخیال شوخی نمیشد

میخواست بیاد تو اتاق من نیمه خاب بودم چادر کشیدم رو خودم  که موهام معلوم نباشه

خیلی با درد صدا زد: نرگس؟
همدردانه:_ بله؟

با صدای بشاش: بیست و پنج صدمت رو دیدم!


 صبح قبل از خاکسپاری رفتیم اسم کسایی که اعلامیه و بنر همدردی داده بودنو بنویسیم برای تشکر

من میخوندم پوریا می نوشت

من: یه اسم
پوریا : ولش کن بابا
من با تشر: بنویس ( اسم بعدی)
پوریا: این دیگه خدایی ولش کن.خوشم نمیاد ازش
من  دوباره با تشر: بنویس حرف نزن ( اسم بعدی)
پوریا: ... لقش
من با خشم افزون: پوریا بدون حرف بنویس
پگاه بیچاره هم که بدون غر استرس و عصبانینت های منو تحمل میکرد حتی با حال بدش


هورمزد و خودداری عجیبش...

و جدای از درد مشترکی که همه داشتن و غمی که همه تجربه ش کردن مهم ترین چیزی که وجود داشت این بود که همه حواسشون به همدیگه بود و کنار هم بودن و این بهترین قسمتش بود
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۹
دختر حاجی

اتفاق هایی که تو زندگی پیش میان چیزایی هستن که آدم رو می سازن و بهش شکل میدن   

اگر بدونی چطور باهاشون رفتار کنی  بهت قدرت میدن   

قدرتی که کمکت میکنه  در اتفاق های آینده کمتر تخریب بشی   

وقتی  از دست دادن رو تجربه کنی یاد می گیری کم کم بعدش چکار کنی  

شرایط خوبی نیست برام...   جدای از اینکه چقدر درد بزرگی بود هیچ وقت نمی تونم لرزیدن شونه های مهم ترین آدمای زندگیم رو فراموش کنم      


+  نمی دونم حتی چطوری باید خطابت کنم ولی لطفا مراسم روز جمعه رو نیا!   طاقت روبرو شدن باهات رو ندارم. هنوز نه. کاش هیچ وقت نبینمت دیگه . کاش یادم بره.   


+ ببخشید که جواب پیام هاتون رو ندادم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۴:۱۱
دختر حاجی