خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بی حوصله و خسته و بی حال از سرماخوردگی با نهایت سرعتش به سمت خانه می رفت

سرش را که بالا آورد پیرزنی جلویش راه می رفت ... با دو کیسه ی بزرگ میوه...

بی توجه به پیرزن به راهش ادامه داد و او را رد کرد

چند قدم که جلو تر رفت دو دل و پشیمان شد...

تلفن همراهش را از کیف بیرون آورد تا ضمن جواب دادن پیام هایش پیرزن هم به او برسد تا برای حمل میوه ها کمکش کند

به محض انداختن موبایلش داخل کیف صدای یک دختر در پشت سرش به گوش رسید: همین که سایه ی شما بالای سر ما جوونا باشه کافیه...بزارید کمکتون کنم...

بدون نگاه کردن به پشت سر "خود شیرین"غلیظی حواله ی دختر کرد و به راهش ادامه داد

و در دل به خود لعنت فرستاد که باز هم یک نقطه ی روشن را از دست داده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۹
دختر حاجی


اینکه من چندیست به شدت ازین خوشم آمده هیچ!
اینکه اصن حال می کنم با صدای حرف زدنش هیچ!
اینکه پسر عموم بهش میگه کلمن هیچ!
اینکه مامانم میگه قیافش یه جوریه که انگار همیشه بغض داره هیچ!
اینکه زینب بهش میگه گالن اعتماد به نفس هیچ!
اینکه دختر عموم معتقده شبیه شرکه بازم هیچ!
آقا هربار حرف این میشه پگاه میگه :هی میگی پوریا من فک می کنم به داداشم چشم داری!!!!
:|


+ عکس از سایت هواداران پوریا حیدری

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۳۵
دختر حاجی


از بچگی تو کل لوازم آرایش من علاقه ی عجیب و وافری به این نوعش داشتم
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۴
دختر حاجی