روزهای آرام
تا دیدم لباس می پوشد پرسیدم : کجا؟ فقط پرسیده بود: می آیی؟
بدون اطلاع از مقصد دنبالش راه افتادم . در مترو فهمیدم با وکیلش قرار دارد
نیم ساعت منتظر وکیل لعنتی مانده بودیم. خستگی چشمانش را که دیدم به بهانه ی تشنگی برای خرید آب معدنی تنهایش گذاشتم و محبورش کردم دنبالم نیاید
تمام خیابان ر ا دنبال سوپر مارکت پایین رفته بودم
با دو شیر کاکائو بازگشتم.... لبخندش را هنگام دیدن کیسه در دستم دیدم . ذوقش را هم...
مجبور بودیم برای دعوت شب و زود رسیدن از خیر بستنی بگذریم
شب هم در بالکن در حالی که تمام طرقبه زیر پایمان بود نشستیم. بدون این که ادعای بزرگی اش شود و بدون اینکه بگوید ((این کار ها برای دختر ها...)) قلیان را به دستم داده بود
به قلیان کشیدنم خندیده بود و به گفتن((انقدر عمیق نکش واس اولین بارت)) اکتفا کرده بود.
...
این روزها بهتر از آنکه انتظار داشتم می گذرد...