حقیقی تر از یک رویا
يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ب.ظ
برای دومین بار با کنار زدن چتری هایم غافلگیرم کرده بود
حتی این بار پرسیده بود :موهات صاف تر از این نمیشه دیگه؟
و دوباره یک دسته ی مواج را پشت گوشم فرستاده بود
چند باری اتفاقی دستم خورده بود به دستش تا حالا، ولی از عمد نه... گرمای سرانگشتانش چیز جدیدی نبود ولی حس بکری را القا میکرد
این بار با کشیده شدن انگشت اشاره اش روی پیشانی ام چشمانم ناخودآگاه بسته شد
قبل از باز شدن چشم هایم خودش را عقب کشیده بود و از شیشه ی ماشین بیرون را تماشا می کرد
انگار ازهمان اول مشغول همین کار بوده
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود...
۹۵/۰۶/۲۸