احساس بی وزنی
چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۹ ب.ظ
همانقدر که ذهنم در برابر خیلی چیزها، خیلی بدبینانه عمل میکند
به طرز احمقانه ای هم در مورد بعضی چیزها (که بسیار هم اندک اند) بیش از حد خوشبین است
مثلا وقتی حرفی، جمله ای یا کار یک آدم ناخودآگاه مرا یاد تو می اندازد،
تویی را به یاد می آورم که اولین بار دیدم
و نه آن مرد ترسناک ِ دیدارِ آخر و آن حس عجیبی ک منتقل می کرد
حداقل حالا که درونم چیزی جز یک احترام کمرنگ برایت نمانده شاید این چند خط، خیلی هم عهد شکنی بزرگی نباشد که بخواهد وجدانم را خراش دهد...
+اون روز داشتم به پگاه می گفتم. فقط دو سه هفته ی اولش سخته معمولا... بعدش انگار یه خواب بوده... نباید خودتو درگیر. کنی
اون شب هم عمه میگف زمان انگار باعث میشه آدم کنار بیاد با همه چیز. ایمان گفت در غیر این صورت این همه آدم رو زمین دبگه قدرت ادامه دادن به زندگی رو نداشتن