خاطرات من و استاد :))
سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ب.ظ
جدای از اینکه
آره خب اولش بکم دست و صدام لرزید از مطمئن نبودنم
و اینکه چقدر سخت بود جلوی خندمو بگیرم وقتی مهرور اینقدر با حرص بهم میگفت_ببین گلم_ :))
و چون حوصله نداشتم از تو کیفم قلم کاغذ دربیارم ،با ماژیک وایت برد روی میز شیشه ای وسط اتاقش مسئله رو حل کردیم
فک کنم دارم به نتیجه میرسیم در مورد اون سؤاله که چند ماهه درگیرشیم
تو راه خونه همزمان که خواننده تو گوشم میخوند : لعنت به شهری که تو رو کم داشت/ لعنت به تهران بدون تو
من هی سعی می کردم وسط خیابون لبخندمو جمع کنم
فک کنم بالاخره پروژه ی ریدن به گروه آزمون قلمچی داره به نتیجه میرسه
و خب خوشالم :))
۹۵/۰۹/۲۳