خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

میشه گفت اینقدری که تو این تابستون درس خوندم تو سال تحصیلی نخونده بودم

همیشه فک می کردم این بچه خرخونا خیلی زندگی هدفمند و مملو از نقاط روشن دارن

دو روز در هفته رو کلا نصف روز کلاسم ... کلاس نسبتا سنگین که وقتی می رسم خونه مث خرس زخمی میفتم

و روزای دیگه هم تقریبا کامل پره

با این همه به شدت احساس پوچی می کنم

نمی دونم این پوچی با چی برطرف میشه

+ دلم نمیخاد صرفا مصرف کننده باشم...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۳
دختر حاجی

یه گروه صد نفریه


سه نفر داوطلب برای مدیریت و یک نفر برای انتخاب مدیر از بین این سه نفر وجود داره

اون ناظر تو هستی

سوال اینه

گروه صد نفره به دو گروه مجزای کوچک تر تقسیم میشه

گروه الف 40  نفر و گروه ب 60 نفره ست

با یک تصمیم گیری یکی و فقط یکی از این دو گروه کوچیک می تونن زنده بمونن

تصمیمی گیری فقط به عهده ی مدیره

مدیر کل صد نفرو کامل میشناسه

چطور تصمیم میگیری اگر مدیر باشی؟


گزینه ی اول:  گروهی که خانواده و دوستات در اون هستن رو نجات میدی

گزینه ی دوم: گروهی که اعضای بیشتری داره زنده می مونه

گزینه ی سوم: گروهی باید زنده بمونه که افراد لایق تری از لحاظ سطح هوش و توانایی بدنی و ... داره




____________________________________________

اگر نامزد مدیریت باشی چه گزینه ای رو انتخاب می کنی و اگر ناظر باشی چه کسی رو قبول می کنی؟


پ.ن: دقت کن که انتخاب اعضای گروه الف و ب به عهده  تو نییس و قبلا تعیین شده




۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۶
دختر حاجی

ار ساعت هفت صبح تا همین چند دقیقه پیش بیمارستان بودم...

تمام این ساعتا از ذهنم میگذشت:

ما ادما به چه چیزهایی چنگ نمی زنیم که به زور بمونیم...

و فقط ما ادما اینطوری هستیم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۰
دختر حاجی

بعد از این مدتی که برگشتم شاید توقع این باشه که پستم شاد و با انرژی باشه

ولی نیس

و واقعا اصلن نمی دونم قراره از چی بنویسم

ماه رمضون...

گرسنگی همیشه منو بداخلاق می کنه ولی گرسنگی تو ماه رمضون نه. نمی دونم شاید این فکر خودمه ولی تو ماه رمضون صبور تر میشم...

ولی خب جدا از این که خیلی صبور تر و خوددار تر از همیشه ام احساس می کنم خیلی اوضاع جسمی م رو به راه نیس...

که واقعا زیاد مهم نیس

مامان بزرگم چند روز تو آی سی یو بود

چون از بچگی پیشش زندگی می کردیم برای من و ایمان و ابی بیشتر از یه مادر بزرگه

خب قضیه از اونجا شروع شد که از خواب بیدار شدم( یکی دو هفته بود که تو اتاق طبقه یبالا میخابیدم)

و دیدم که تو تختش نیس

نمی دونم الان چند روز می گذره که نتونستم بببینمش حتی از پشت شیشه

ولی خب روزای خوبی نبوده

می دونی؟

آلزایمر داره

ولی خب به نظر من خیلی زن اهل حالیه...ینی من خودم خیلی باهاش حال می کنم. خیلی فحشای قشنگ و سطح بالایی میده...آرشیو فحش پر و متنوعی داره

نود درصد مواقع هم بد اخلاقه

ولی همون ده درصد مواقع که خوش اخلاقه یه جوریه که دلت میخاد از شدت محبت فشارش بدی

تو این چند روز نگرانی برای اون یه طرف

دیدن بغض آدمای اطرافم یه طرف

دیدن اشک ایمان و عمه ی محبوبم

بغض پوریا و عمو

نمی دونم

درد آور تر از همه اینکه وقتی عمه و عمو آمدن  همشون تو ساکشون لباس مشکی داشتن

کوروش هم آمد

کوروشی که من تو کل 17 سال زندگیم فقط یک بار در حد چند دقیقه دیده بودمش.هرچند این بار هم فقط در حد دید زدن بی ام وش از پنجره ی اتاقم بود... و خودش اهمیت خاصی نداشت

خیلی به عنوان پسر عمو قبولش ندارم . حداقل اگر زمانی که مامانبزرگم سالم بود فقط در حد سالی یک بار بهش سر میزد شاید یه جوری میشد باهاش کنار آمد

البته خوبیش اینجاست که دیشب منتقل شد به بخش

من امیدوارم... بیشتر از دیگران

و ظاهرا دیگران منطقی تر از من فکر می کنن


بلاگفا هم که اساسن رید و آرشیو دو سال اخیرو کلا ترکوند...دو سالی که دوست داشتنی ترین نوشته هامو توش داشتم...

نمی دونم قراره نت داشته باشم یانه... فعلن که دارم ...

اگر کسی اینجا رو میخونه برام مهم نیس اعتقادی داره یانه ولی دعا کنه

لطفا


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۳
دختر حاجی

این پست هیچ فاقد هرگونه ارزش مادی و معنوی ست

پیشنهاد می کنم نخوانید






از بچگی خونه ی عمه م از اون جاهایی بود که همیشه تلپ بودم

ماه رمضون بود

سال های اول روزه گرفتنم

فکر می کنم بر می گرده به پنج شیش سال پیش

پسر عمم تازه ازدواج کرده بود و حسابی با همسرش گرم گرفته بودم

افطار اونجا بودم و شب هم قرار بر این شد که بمونم

پیمان و بهار(پسر عمم وخانومش)هم موندن

بهار علاقه ی بسیار زیادی به ریختن زعفرون توی غذا داشت

بسیار زیاد یعنی حتی نیمروهاش هم زعفرونی بود

شب بعد از افطار سه نفری بیدار موندیمو درست کردن غذای سحری هم بهار به عهده گرفت

غذا که روی گاز گذاشته شد هر نیم ساعت یکبار زعفرون زیادی بهش اضافه میشد

بار سوم چهارم بود که بهار به آشپزخونه رفت و منم همراهش رفتم

پیمان هم امدو زعفرونو دستمون دید

باتعجب گفت: بهار چه خبرههه؟؟؟

بهار: نمیریزم دیگه

پیمان:من باور نمی کنم.بده من اون زعفرونو

بهار: به روح نیما نمیریزم


____

نیما پسر خواهر بهاره که در نوجوانی فوت شده

____

اصلا چرا این اطلاعات مهم (!!!) و این خاطره ی مسخره و بدرد نخور بدون نکته و جذابیتو نوشتم


از اون شب پنج سال میگذره

مامان من مشهدیه بنابر این زعفرون جزو چیزاییه که به وفور در خونه ی ما یافت میشه

اون شب من خواب آلود بودم و شاید همین باعث شد ک اون مکالمه به طور غیر معمول تو ذهن من و تو ناخوداگاهم بمونه

هر بار که زعفرون میگیرم دستم احساس می کنم روح"نیما" داره بهم نگاه میکنه

این چند روز که مامان مجبوره غذاهای مورد علاقمو بیشتر درست کنه که اکثرا نیاز به زعفرون دارن

بیشتر از هر وقت دیگه ای نیما توی ذهنمه:|  اینقدر زیاد ذهنمو مشغول کرده بود که مجبور شدم دست به کیبرد بشم

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۸
دختر حاجی
یکی از بدی های ماه رمضون اینه که بازده آدم رو خیلی پایین میاره
مجبورم اکثر روز رو بخابم و متقابلا شبا رو بیدار بمونم
ورزش خیلی موثر بود
یعنی در تمام مدتی که دارم وزنه می زنم یا زیر دستگاهم حالم عالیه
ولی خب در بقیه ی ساعات شبانه روز حال قبلی م پا بر جاست هر چند با شدت کمتر...
روزایی که باشگاه نمیرم هم که کلا یا خوابم یا منگم...:دی
کاش پگاه و پوریا زودتر بیان...

____________________________________

دیشب بود فک کنم که عمم از تهران آمده بود و افطاری خونه ی عمه ی بزرگم بودیم

مشغول صحبت بودیم

رسیدیم به اینجا که با دیدن یه سری آدما فارق از شناختی که روشون داریم یه حس خاصی -خوب یا بد-دریافت می کنیم

همه قبول داشتن که عمو م _همون که بلاد کفره- همیشه به آدم قوت قلب میده

 و واقعن هم همینه... ینی این آدم فوق العاده ست ...می تونی باهاش دردو دل کنی

و از هر چیزی بگیو مطمئن باشی نه قضاوت خواهی شد و نه حرفت به گوش کسی میرسه

ربطی به جایی که زندگی میکنه هم نداره .کلا شخصیتش اینه.با اینکه سنش حتی از پدر من هم بیشتره

و جالب اینکه در سخت ترین شرایط هم که باشه به هیچ وجه اثری از ناراحتی تو چهرش نمیبینی.

خلاصه اینکه همیشه آرومه

و خب من میتونم بگم که این حرف به خاطر محبت و نسبت خونی نیست

یا مثلا عمه ی کوچیکم رو (همون که از تهران امده بود) آدم هر وقت میبینه یه آرامش خاصی میگیره..

بعد از تمام این حرفا من فکرم مشغول این شد که من چه حسی ب دیگران میدم...

ترجیح میدادم آرامش باشه...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۱
دختر حاجی

یک لحظه قبل از اینکه بری چک کن

خالی نباشه پاکت سیگارم

جوری برو که حس نکنم رفتی

وقتی برو که حال خوشی دارم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۰
دختر حاجی
نمی دونم تا به حال نوشتم یا از زبونم شنیدین یا نه

ولی این خیلی بده که آدما خودشون به تنهایی کامل نیستن...

خیلی بده که ما آدما فقط همو داریم...


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۷
دختر حاجی

معلم ها!

آقای عمرانی دبیر هندسه ی ما

دکترای ریاضی از یکی از دانشگاه های آمریکا

خانوم میرهاشمی

دبیر ریاضی ما و دبیر هندسه ی چند تا کلاس

فردا امتحان هندسه داریم


از اولش شروع می کنم

جلسه ی اول

معلم با شعور با تجربه خودش می دونه که هر جوری باشه باز هم توسط دانش آموزان به سخره گرفته میشه

بگذریم

منتظر دبیر هندسه هستیم

یه آقای بسیار قد بلند بسیار متین وارد میشه:دی

بعد از گفتن اسمش درس رو شروع می کنه

آدم فوق العاده آرومیه...

عالی توضیح میده (بر عکس معلم های مردی ک تا حالا دیدم)

جلسه های اول در عین آرامش خیلی هم جدیه

یکم که می گذره یکم با هم خوب میشیم

تازه می فهمیم بلده لبخند هم بزنه

کلاسش همیشه بعد از زنگ ورزشه و همه بی نهایت خسته هستیم

خیلی خوب کار می کنه هم کتاب وزارتیو کامل میگه و هم سطح بالا کار می کنه

روشش دانشگاهیه ...یعنی خیلی اهمیت نمیده کسی گوش میده یا نه... ریز به ریز همه چیزو توضیح میده

امتحانات میان ترم در حد سطح کلاسه و سطحش نسبتا بالاست

ولی میگه امتحان خرداد رو راحت می گیره چون امکانش هست که یه وقت بگن تو کنکور نمرش تاثیر داره و اون وقت ما از مدارس عادی نمره های کمتری داریم و کارمون سخت تره

در این حد که به نظرم به عنوان معلم از لحاظ سطح علمی و اخلاق و روش تدریس واقعن چیزی کم نذاشت و دمش گرم



و اماااا

آآماااا

میرهاشمی

می تونم فقط فحش بدم اما این کارو نمی کنم

حتی توضیحی هم در موردش نمیدم

:)

در همین حد که دلم خواست فقط از آقای عمرانی تشکر کنم و ابراز ناراحتی که تدریس رو کنار میذاره



_________________

معرفی چند معلم

خانوم جعفری دبیر دینی: دکترای الاهیات

جزو اون دبیرای ناب

ازون مذهبیای دلنشین

ازونا که آدم فقط دلش میخاد طرف حرف بزنه و تو فقط گوش کنی

با همه خوبه

منطقی

چشماش زلال( من معمولا از چشمای کسی تعریف نمی کنم)

خلاصه از اون با اخلاقای روشن فکر

_________

خانوم مصلحی دبیر زبان

به روش تدریسش کاری ندارم

ظاهر مدرن باطن سنتی

تا جایی که من شناختم خانوم بسیار با اخلاقیه

دوستدار شاگرده

خوشبختانه اصلن عقده ای نیست

با وجود تعصبش و سنتی بودنش باز هم خوش فکره


_____________

خانوم سهرابی.دبیر فیزیک

دانشجوی دانشگاه معتبر فیزیک محض

به زور مجبورش کردن معلم شه

ازووون معلمای جوون خوش فکر

ای تو روحش که خیییلی سخت امتحان می گیره:)

اصن براش مهم نیس دانش آموز می فهمه یا نه و گوش میده یا نه...فقط درسشو میده و انصافا هم تدریسش عالی و کامله

_____________

جغرافی .خانوم صالحی

ازین خانومایی که فعال محیط زیستن و کلی تو شهر معروفن و اینا

هزار تا انجمن و اینا داره

در مقام معلمی کمی خودشو ** می کنه ولی فقط کافیه باهاش بری اردویی چیزی

ینی ازون پایه هاشه

در محیط بیرون از کلاس باهاش هر کثافت کاری ای میشه بکنی به شرطی که محیط طبیعی آسیب نبینه:)

خوب تدریس میکنه ینی در واقع جغرافی ک تدریس نمیخاد خود کتابش ولی خب مباحثی که مطرح می کنه دوس دارم

نصف دنیا و هم گشته

خودشو درگیر زن و بچه هم نکرده فعلن:دی

ازون پارتی کلفاییه که حرفش خیلی برو داره تو کادر مدرسه

_____________

دفاعی

از این پیرزن لحجه دارا

جلسه ی اول خیلی برخورد بدی داشتیم باهاش

یکم سطحی نگره و خب فکرش قدیمیه

با این وجود بعد چند جلسه متوجه شدم شعورش نسبت به رشته و سنش بالاست

و باهاش اگر رفیق شی آدم باحالیه ولی خو چرت و پرتشو باس بگه دیگه

___________

زبان فارسی.خانوم نمی دونم چی

خوب مونده ولی به نظرم نسبتا سنش بالاست

ازین معلم های خوش صدای بسیار مودبه ولی امان از وقتی که عصبانی بشه

حتی از دادن فحش خار مادر هم ابایی نداره:|

خوب درس میده

در حالت عادی مهربون به نظر می رسه

___________

ادبیات خانوم عبدالهی

جیگر دماغ عملی

همیشه موهای طلایی رنگ شدش  به صورت کج از مقنعش بیرونه

از اون آدماست که وقتی شعر می خونه یا داستان تعریف می کنه دلت می خواد فقط گوش بدی

یه جوری عشوه می ریزه من به شخصه فک می کنم میخاد تورمون کنه

هر چقدرم عصبانی بشه بازم ذاتن با ادبه نهایتش یکم جیغ جیغ می کنه و ساکت میشه بعدش

بدیش اینه که انقدر حررف بی مربوط می زنه که اصن وقت نمیشه درس بده

ولی خو در کل خوبم کار کرد باهامون

_________

عربی.خانوم سخایی

کار معلم عربی ها سخته. معمولا بچه ها از عربی خیلی خوششون نمیاد

ولی خب خوب تونست موفق بشه

سطح بالا درس میده عموما هم میفهمن چی میگه

اینم یکم ناز و عشوه ی زیر پوستی داره

ابروهاشم پیوندیه:)

در کل تو این دو سال ازش راضی بودم

_________

آمار : خانوم میرهاشمی

ما اصلن چیزی ب اسم آمار نداشتیم چون این خانوم بسیار محترم تمام ساعات آمار رو برای ریاضی گرفت

____________

ریاضی: میرهاشمی

خیلی دلم نمیخاد در موردش صحبت کنم دیوثو:|

+ وبلاگ خودمه میخام فحش بدم.سننه؟

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹
دختر حاجی

من این جا رو دوست ندارم

اصلن نمی دونم قراره نوشتن اینجارو ادامه بدم یا نه

من هم مث خیلیا معتاد وبلاگ نوشتنم و بهتره بگم معتاد نوشتن در بلاگفا

دوران امتحانا دوران خیلی مسخره ایه که ورودی مغز خیلی بیشتر از خروجیشه

ورودی ینی خوندن یک کتاب درسی و خروجی ینی جواب دادن در حد یکی دو برگه ی امتحانی

و این ممکنه باعث ترکیدگی مغز بشه

چاره ش بیشتر کردن خروجیه مغزه به نظرم

و راه حل من نوشتنه


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۶
دختر حاجی