خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه گروه صد نفریه


سه نفر داوطلب برای مدیریت و یک نفر برای انتخاب مدیر از بین این سه نفر وجود داره

اون ناظر تو هستی

سوال اینه

گروه صد نفره به دو گروه مجزای کوچک تر تقسیم میشه

گروه الف 40  نفر و گروه ب 60 نفره ست

با یک تصمیم گیری یکی و فقط یکی از این دو گروه کوچیک می تونن زنده بمونن

تصمیمی گیری فقط به عهده ی مدیره

مدیر کل صد نفرو کامل میشناسه

چطور تصمیم میگیری اگر مدیر باشی؟


گزینه ی اول:  گروهی که خانواده و دوستات در اون هستن رو نجات میدی

گزینه ی دوم: گروهی که اعضای بیشتری داره زنده می مونه

گزینه ی سوم: گروهی باید زنده بمونه که افراد لایق تری از لحاظ سطح هوش و توانایی بدنی و ... داره




____________________________________________

اگر نامزد مدیریت باشی چه گزینه ای رو انتخاب می کنی و اگر ناظر باشی چه کسی رو قبول می کنی؟


پ.ن: دقت کن که انتخاب اعضای گروه الف و ب به عهده  تو نییس و قبلا تعیین شده




۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۶
دختر حاجی

ار ساعت هفت صبح تا همین چند دقیقه پیش بیمارستان بودم...

تمام این ساعتا از ذهنم میگذشت:

ما ادما به چه چیزهایی چنگ نمی زنیم که به زور بمونیم...

و فقط ما ادما اینطوری هستیم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۰
دختر حاجی

بعد از این مدتی که برگشتم شاید توقع این باشه که پستم شاد و با انرژی باشه

ولی نیس

و واقعا اصلن نمی دونم قراره از چی بنویسم

ماه رمضون...

گرسنگی همیشه منو بداخلاق می کنه ولی گرسنگی تو ماه رمضون نه. نمی دونم شاید این فکر خودمه ولی تو ماه رمضون صبور تر میشم...

ولی خب جدا از این که خیلی صبور تر و خوددار تر از همیشه ام احساس می کنم خیلی اوضاع جسمی م رو به راه نیس...

که واقعا زیاد مهم نیس

مامان بزرگم چند روز تو آی سی یو بود

چون از بچگی پیشش زندگی می کردیم برای من و ایمان و ابی بیشتر از یه مادر بزرگه

خب قضیه از اونجا شروع شد که از خواب بیدار شدم( یکی دو هفته بود که تو اتاق طبقه یبالا میخابیدم)

و دیدم که تو تختش نیس

نمی دونم الان چند روز می گذره که نتونستم بببینمش حتی از پشت شیشه

ولی خب روزای خوبی نبوده

می دونی؟

آلزایمر داره

ولی خب به نظر من خیلی زن اهل حالیه...ینی من خودم خیلی باهاش حال می کنم. خیلی فحشای قشنگ و سطح بالایی میده...آرشیو فحش پر و متنوعی داره

نود درصد مواقع هم بد اخلاقه

ولی همون ده درصد مواقع که خوش اخلاقه یه جوریه که دلت میخاد از شدت محبت فشارش بدی

تو این چند روز نگرانی برای اون یه طرف

دیدن بغض آدمای اطرافم یه طرف

دیدن اشک ایمان و عمه ی محبوبم

بغض پوریا و عمو

نمی دونم

درد آور تر از همه اینکه وقتی عمه و عمو آمدن  همشون تو ساکشون لباس مشکی داشتن

کوروش هم آمد

کوروشی که من تو کل 17 سال زندگیم فقط یک بار در حد چند دقیقه دیده بودمش.هرچند این بار هم فقط در حد دید زدن بی ام وش از پنجره ی اتاقم بود... و خودش اهمیت خاصی نداشت

خیلی به عنوان پسر عمو قبولش ندارم . حداقل اگر زمانی که مامانبزرگم سالم بود فقط در حد سالی یک بار بهش سر میزد شاید یه جوری میشد باهاش کنار آمد

البته خوبیش اینجاست که دیشب منتقل شد به بخش

من امیدوارم... بیشتر از دیگران

و ظاهرا دیگران منطقی تر از من فکر می کنن


بلاگفا هم که اساسن رید و آرشیو دو سال اخیرو کلا ترکوند...دو سالی که دوست داشتنی ترین نوشته هامو توش داشتم...

نمی دونم قراره نت داشته باشم یانه... فعلن که دارم ...

اگر کسی اینجا رو میخونه برام مهم نیس اعتقادی داره یانه ولی دعا کنه

لطفا


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۳
دختر حاجی