خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

رضا : آقای اسلامی دلتون برامون تنگ میشه؟    


اقای اسلامی بعد از یه سری توضیح ها ک ب طور غیر مستقیم گفت نه دلم ننگ نمیشه :

حالا تنگ بشه!   چکارش میشه کرد ؟!   آدم اگه دلش تنگ بشه مگه میتونه کاریش کنه؟  


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۷
دختر حاجی

سر کلاس فیزیک 

ما و سپهر استادمون 

سپهر:   خب بچه ها این آر شعاع نازکه ست ( شعاع سطح مقطع سیم نازک)    

حالا بگید ببینم این  یکی آر شعاع چیه؟؟    

ما همه با هم :  کلفته!    

برای دو ثانیه قیافش دو نقطه خط شد سپس منفجر شد از خنده  :))    

اخه چرا واقعا!   

سپهر :  کلفته چیه سوت ها!   خوبه تو صدا سیما کار نمیکنید. شعاع استوانه است   



سر کلاس فیزیک مدرسه   

سر مبحث لوله های صوتی  

آقای عسگری : میبینید چقدر جالبه بچه ها 

من : وای نه خیلی بده 

آقای عسگری : موسیقی کار نمیکنی؟ 

من : نه 

مریم : بیشتر به تفنگ علاقه داره تا به ساز موسیقی 

آقای عسگری : جدا؟ چه جاااالب!!!  

من : خطاب ب آقای عسگری : نخیر    خطاب به مریم : بی ادب :))  

مریم ینی واقعا موسیقی دان ها سر و کار دارن با این چیزا؟ 

دبیر : بله بعضا میدونن یه چیزایی 

نمیدونم مریم یا رضا : مثلا حامد پهلان قبل بیرون دادن اهنگا میشینه حساب میکنه چه صدایی گوش خراش ترین فرکانسو داره دقیقا همونو تولید میکنه   




کلاس معارف   

آخر ساعت بود و خانوم جعفری خیلی با عجله درس میداد 

یه تیکه امد یه آیه بگه برامون :

خانوم جعفری : به همین دلیل هستش که  در قرآن آمده  : کسانی که برابر هستند با کسانی که برابر نیسنند یکسان نیستند  

ما تا دو سه دقیقه از شدت شنگینی مطلب و جمله ای ک گفت نفسمون بالا نمیامد از خنده   

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۲
دختر حاجی

زمان : امروز صبح کلاس دیفرانسیل  

مکان  : مدرسه   

افراد حاضر : چند نفر از ما و آقای اسلامی   


چند دقیقه از کلاس گذشته بود که   

آقای اسلامی  خطاب به مریم  :   خب خانوم  ع!   امروز چرا نمیگی اسامی غایبینو بدم ببری دفتر؟   نکنه غایب ها از دوستاتن؟ ؟   

مریم :  نه راستش من یکم ازتون می ترسم،  اینه که جرعت نکردم بگم   

آقای اسلامی با صدای نه چندان آروم  :  می ترسی؟؟!   من میخام ببینم شماها تا حالا معلم از من خوش اخلاق تر دیدید؟؟    

ما همه با ترس :  نه نه ! 

یه صدای ریز از وسط کلاس :   بله دیدیم.   

آقای اسلامی  با صدای نه چندان آروم :  رضایی!   بگو ببینم. کی از من خوش اخلاق تره مثلا؟ 

سکوت... 

آقای اسلامی  :نکنه آقای ماستری؟؟؟   ( معلم شیمی مون) 

ما ریز ریز میخندیم   

رضا :  آقای سعادت نواز (معلم فوق العاده ی ادبیاتمون) 

آقای اسلامی یکم فکر میکنه :  خب آره اونو قبول دارم   

یه مساله میگه و رضا میره پای تخته. 

آقای اسلامی :  پسرا که میان پای تخته از پشت گوششون عرق میریزه  ! نمیدونم چرا  

یکی از بچه ها  محتاطانه : به خاطر گرماست   

رضا :  کتکشون میزنید؟! 

آقای اسلامی :  کتک چیه؟!   سی ساله انقلاب شده ها!  

وسط راه حلشه که یکی از بچه ها میگه  : اون جا مثبت و منفی نیس. فقط مثبته  

آقای اسلامی : راس میگه نباید ب توان میرسوندی  

رضا : آها.   

آقای اسلامی : آها؟؟؟   یعنی الان کاملا متوجه شدی؟! 

رضا :  نه!   

آقای اسلامی با داد :  میگم نباید ب توان برسونی   

ما ها همه  از ترس جمع میشیم تو خودمون  و یه سری هم پایین صندلی هاشون قهوه ای و بعضا خیس میشه    

آقای اسلامی با خنده  :  ببینید چقدر خوش اخلاقم !   

رضا نصف راه حلش رو پاک میکنه 

آقای اسلامی با صدای تو دماغی به خاطر سرماخوردگی  :  این کارو نکن جک!!    

ما از خنده پخش زمین میشیم...    






---------   

آقای ماستری 

تیکه کلامش   ـ  بچه ها  بگید ـ هستش  

ینی فک کنید میره پای تخته هنوز درسو شروع نکرده ما اصلا ننیدونیم مبحث چیه  یهو میگه بچه ها بگید!   

خب چی بگیم؟! 

خلاصه.   همیشه از بچه ها می پرسه که کی میخان ادم شن ؟ 

علاقه ی شدیدی به خط خطی کردن جزوات و کتب درسی و غیر درسی ما داره  

قهرمان پرتاب ماژیک . یعنی نشستی سر کلاس یهو یه ماژیک از بغل گوشت رد میشه میره تو سطل زباله  ته کلاس .   

هنیشه هم این تهدید سر زبونشه که   :  میخای بزنم  تو کلت که دونه دونه از پله ها بری پایین پخش بشی کف سالن؟! 

خلاصه منو صدا زد برای تصحیح برگه م .   

اشاره با فامیلیم : این چیه!؟    

از روی فامیلی م براش میخونم   

- کی میخای آدم شی ؟  این چه طرز نوشتنه؟!   

من : ببخشید.  واضحه که!    

- میخای بزنم از پنجره پرت شی بیرون؟ 

من : نه!   

در حالی که داشت صحیح میکرد و نمره میذاشت :  میخام برگه هاتونو صحیح نکنم   دو ماه بیفتید دنبالم التماس کنید  

من : بله  درسته. 

همچنان داشت صحیح میکرد :میخام پوست سر همتونو  بکنم که آدم شید!   

من با نگاه به بچه ها ی ردیف جلو  که از خنده پخش صندلی هستن و نگاه به آقای ماستری جدی  برگم رو برمیدارم و میرم   


+ این بود که وقتی آقای اسلامی گفت نکنه آقا ماستری خوش اخلاق تره میخندیدیم   




تازه یه معلم فیزیک خنده دار داریم ب نام آقای عسگری  

وقتی سر مسائل فکر میکنیم با درد صدامون میزنه مبگه چرا ناراحتی؟   

حالا بیا و ثابت کن که ناراحت نیستم حالت فکر کردنم اینجوریه  

خلاصه خودتون قضاوت کنید ما داریم زیر دست چجدر آدم هایی تربیت میشیم  

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۴
دختر حاجی

یک سالن بزرگ جهت امتحان دادن   

صندلی هایی که مرتب و به ردیف چیده شده   

ما در ردیف کنار دیوار هستیم  

صندلی مراقب ردیفمون با من یک صندلی فاصله داره  

امتحان های تحلیلی و گسسته که نیاز به سکوت، تمرکز و آرامش داره...  

آقای اسلامی دبیر دیفرانسیل در جایگاه مراقب ردیف   

سکوت محض از همه جا  

صدای آواز خوندن زیر لب آقای اسلامی که سکوت رو میشکنه... 

سوالات سخت ریاضیات گسسته   

صدای آواز آقای اسلامی... 

من عصبانی.... 

آقای اسلامی در حال راه رفتن 

سوییشرت قای اسلامی که با هر بار رد شدن به من میخوره... 

من در حال جنون...  



بعد امتحان هم رفته بودیم قرص ویتامون هامونو از رو میز دارو میخوردیم، آمده با نهایت تاسف میگه قرص مصرف میکنید؟؟ ؟   :/

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۱۶:۱۲
دختر حاجی

دیفرانسیل، پدر سگ است   


خیس میشم با تو هر شب زیر بارونی که نیست  

دستتو محکم گرفتم تو خیابونی که نیست   

باشمو عاشق نباشم؟   کار آسونی که نیست  

عاشقت میشم دوباره. عاشق اونی که نیست  

...  

نفس   ـ مهدی یراحی   

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۱
دختر حاجی

فی المثل آهنگ عشق دور از آلبوم خوشبختیت آرزومه رو گوش بدید!    

صدای این مرد مثل بهشته   





----

کلاس دیفرانسیل 

صدای ویبره 

صدای زنگ موبایل 

مهدیه در تکاپو برای یافتن گوشیش و خاموش کردنش   

آقای اسلامی :   در این موقعیت ها ابتدا خونسردی خود را حفظ کرده سپس با آرامش  شیء مورد نظر را یافته آن را خاموش می کنیم  

هر هر هم داشت میخندید   

میخواستم بزنم رو شنش بگم خیلی آقایی مرررد=))   

یعنی ما میترسییییدیم ازشااا  

یک آدم عجیب سرخوشیه ها   

بین درس دادن که مثلا ما داریم تمرین حل می کنیم زیر لب آواز میخونه..روی میز ریتم میگیره...   

امروز یه گنجشک نشسته بود لب پنجره درس دادنش تموم که شد،گنجشکه رفت   

برگشته میگه : قضیه رو یاد گرفت رفت      



فقط نمیشا لحنش رو تشخیص داد که الان ناراحته خوشحاله چشه  

پرسید : قضیه فشردگی رو تو دنباله ها ثابت کردیم؟    

هیچ کس یادش نبود.  همه داشتن دفتراشونو نگا می کردن  

خیلی جدی رو به ماها:   بچه ها کنکور همش دیفرانسیل نیست که شما ها روز و شب چسبیدید با دیفرانسیل...    نمیشه که اینجوری. دیوونه میشید اصن! یکم بینش درسای دیگه هم بخونید... فیزیک شیمی...  حتی ادبیات...   :)) 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۱۳:۲۰
دختر حاجی

هر آدمی حقوق خاصی برای خودش داره در برابر دیگران


اگر من از کسی طلب کار باشم و بهم پولمو نده من حق دارم که بندازمش زندان

و کسی که از این حق قانونی خودش استفاده می کنه آدم بدی نیست


همین طور کسی که صدقه نمی ده هم آدم بدی نیست

یا کسی که بدی دیگرانو با بدی جواب میده هم آدم بدی نیست حتی

هر آدمی در رابطه با دیگران حقوقی داره که اجازه داره ازشون استفاده کنه

آدمی که از حقوقی ک در اختیارشه استفاده می کنه و به حقوق دیگران ضربه نمیزنه "از نظر من" روی خط صفر انسانیته

یعنی هیچ ارزشی نداره

ارزش انسان از جایی شروع میشه که روی حقوق خودش به خاطر دیگران پا میزاره

بخشش و فداکاریه که به انسان بها میده


در حالت کلی میخام بگم که :

درس سوم: آدم هایی که هیچ کار بدی انجام نمیدن تازه روی خط صفر هستن...  به محض انجام کارهای خوبه که عددت میره بالا 


والسلام علی من اتبع الهدی

:)



قصدم درس اخلاق دادن نبود فقط از دست آدمای اطرافم زیادی دلخورم



۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۵۲
دختر حاجی

آقا امروز یه مشاور  برامون آورده بودن... روانشناس بود و قرار بود در مورد مسائل جنسی برامون صحبت کنه 


کلاس ما دو تا تخته داره یه طرفش وایت برده یه طرف تخته هوشمند و دیتاست ما اون لحظه به سمت  وایت برد بودیم 

مشاوره: بچه ها برگردید سمت تخته هوشمند  

مهرنوش : آخ جون آموزش تصویری  

بعد میگف حداقل فاصله تون بهتره با دوست هم جنستون سی سانتی متر باشه 

کل بچه ها به محض اینکه اینو گفت  با هول صندلیاشونو از هم فاصله دادن  

میگفت  کلا خیلی عادت نکنید توی روابطتتون با دوستاتون همش دستاتون تو دست هم باشه یا مثلا مدام با موهای همدیگه  بازی کنید  

جلسه ک تموم شد رفتیم پایین استراحت ..  

با مهدیه رفتیم  آبخوری نسترن و رضا و بهارم اونجا بودن   

رضا نوک انگشتشو زد به بازوی من و سریع دور شد بعد برگشته میگه من الان ب حریم شخصی تو تجاوز کردمممم   




+ دیروز سر زنگ شیمی   

مریم درحال دست بند بافتن بود 


دبیر :  خانوم ع  پاشو بزگه حضور غیاب بگیر به جای کاردستی درست کرد

من:  خانوم دوروز دیگه دار قالی میاره فرش میبافه     

چند لحظه بعد من کاملن تمرکز کرده بودم داشتم رو مساله فک میکردم یهو دوست عزیز سمت راستیم کله ش رو با سرعت برق آورد بغل من : پیوند چهار گانه  هم داربم؟؟  

بعد خودش تازه فهمید چی گفته. با هم آروم هر هر خندیدیم  

مریم : چیه؟ 

من: این می پرسه پیوند چارگانه داریم؟ 

آقا مریم نتونست خنده ش رو کنترل کنه به این صورت ک  حجم عظیمی از هوا میخاست از دهن بسته ش بیرون بیاد حالا خودتون تصور کنید ک چه صدایی ایجاد ش...  

به محض خنده ی اونجوری مریم کل کلاس بدون دونستن  موضوع منفجر شدن   

باز خنده ی بچه ها آروم شده بود ما هم آروم شده بودیم    من و مریم نگاهمون به هم می افتاد دوباره هر هر میخندیدیم

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۱۷
دختر حاجی

سر کلاس ادبیات پس از حمالی هایی که دبیر محترم از بنده کشید بالاخره راضی به درس دادن شد

درس قسمتی از منظومه ی ویس و رامین بود

قبل از درس دادن گفت میخام قبلش یه چیزی بهتون بگم که معمولا هیچ دبیری به دانش آموزاش نمیگه

خلاصه ... فهمیدیم که بلههه  ... بازم مشکل اخلاقی


سر کار خانوم مهرنوش ما رو صدا کرد و فرمود ویس و رامین "زاب سنج مه"(بر عکس از چپ به راست بخانید) بودن

ما هم کلی تعجب کردیم

و منتظر شدیم ببینیم که دبیرمونم همینو میگه یا نه

بعد دبیرمون گفت که رامین عموی ویس بوده 

سپس جناب ویکی پدیا فرمودن که:

 


به طور خیلی خیلی خلاصه موضوع داستان عبارتست از: عشق متقابل ****** و افسار گسیختهٔ دختری به نام ویس با برادر شاه «موبد» به‌نام رامین، که البته ویس در عقد شاه «موبد» است و سخت از این پیوند ناراضی‌است.



حالا ما موندیم به حرف کی اعتماد کنیم


+ البته نظریه ی مهرنوش کاملا لغو شد  




اینم لینک ویکی پدیا خدمت شما: کلیک


۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۲
دختر حاجی

1 )   کاملا قبول دارم هر چیزی تاوان داره

هر انتخابی یه بهایی داره

هر چیزیو که بخوای به دست بیاری باید یه چیزیو  متقابلا براش از دست بدی

به نظرم یه انتخاب خوب انتخابیه که اولا یه دید کلی از بها و تاوانش داشته باشی و دوما توان پرداخت بهاش رو داشته باشی و سوما با تاوانش بیارزه

به طور کلی سودش بیشتر از ضررش باشه



2) سر امتحان :  یکی از معاونا میاد داخل کلاس وسط امتحان حسابان

_ بچه ها یه چیزی بگم حواستون پرت میشه؟

کل بچه ها با هم: بـــــــــــلـــه  

معاون: مرض



دوباره سر جلسه امتحان مشغول شلوغ کردن و حرف زدنیم امتحان هنوز شروع نشده

 مراقب میاد تو: بچه ها اون یدونه کروموزوم اضافتونو بزارید تو جیبتون درست رفتار کنید

ما :|



3) می دونی

یه چیزی هست تو فکرم این روزا نمی دونمم چجوری بیانش کنم

در مورد روابط آدما

به خیلی از زوج های قدیمی که نیگاه می کنم می بینم اینا از نظر فکری اصن شبیه هم نیستن

اصلا برای هم ساخته نشدن... هیچ جوره... ولی خب وحشتناک وابسته ان به هم
و خب سی ساله که با همن

در مقابل مثلا یه زوج که هم دانشگاهین... هم رشته ان... دغدغه ی فکریشون شبیهه طرز فکرشون شبیهه

دو سال بیشتر نمی تونن با هم دووم بیارن

نمی دونم چجوری بگم

باعث میشه نتونم به خودم و احساساتم اعتماد کنم

اینکه اگه الان حاضرم برای یه نفر همه چیزمو بذارم از کجا معلوم بعد از چند ماه هنوزم حسم همون باشه

هیچ معیاری برای احساس حقیقی وجود نداره


4) جدا ازین که می تونم کسی رو با تمام بدی هاش دوست داشته باشم( نه همه رو)

ولی تو روابطم با آدما خیییلی ایده آل گرام

رفتار های اشتباه اکثر اطرافیان به قدری برام مشمئز کننده ست که حد نداره و بعضی وقتا خیلی به خودم فشار میارم که ظاهرم رو آروم نگه دارم و تحملشون کنم

خیلی برام زننده ست که آدما حد خودشونو نمی دونن... این قضیه به نظرم خیلی مهمه که آدم بدونه چه حقی داره ... خیلی مهمه که یه نفر محدوده ش رو بشناسه ... شعاعش رو بدونه ... بفهمه باید تو چه حدودی و تا چه بردی حر کت کنه, عمل کنه, رفتار کنه و حرف بزنه

بارها گفتم و باز هم میگم : مرز ها خیلی مهمن



5) دنبال یه لقب مناسب برای خودم در دنیای مجازی هستم

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۲
دختر حاجی