خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانواده» ثبت شده است

راستش من فکر میکنم خانواده قشنگ ترین چیزیه که آدم میتونه داشته باشه 

عید برای من جز خانواده هیچ چیز دیگه ای نیست 

درد و دل با پگاه و هر هر های نصفه شب...  

مسخره کردن و دید زدن مردم تو پالادیوم... 

غرغرای ایمان وقتی که مهمون میاد و قایم میشیم... 

نگاهای ترسناک طور پوریا و برادرانه طور بودنش حتی موقع خصومت ها و شوخی هاش :))  

بی تفاوتی و کول بودن هورمزد حتی وقتایی که میره رو اعصاب :دی 

سر و صدا های بابام و عموم کله ی صب که میخان ما رو بیدار کنن 

تک تک خاطرات ریز و درشتی که برای من توی این جمع 50_60 نفره ای که تقریبن دیگه سخت توی خونه جا میشن :دی یعنی عید 

عید یعنی همین دو سه روزی که این جمع ثابت و تکراری از خونه ای به خونه ی دیگه منتقل میشن... یعنی همین شلوغ بازیایی که اعضای جدید فامیل رو متعجب میکنه... یعنی بچه کوچولو هایی که یکی بکی بهمون اضافه میشن. و  دلتنگی برای اونایی که سر سفره ی سال تحویلمون نیستن. یعنی یه سال به هممون اضافه شدن... 

یعنی کنکوری شدن من... داماد شدن پوریا... یعنی معمار شدن هورمزد... شلوغ شدن سر ایمان... سفید تر شدن موهای مامان باباهامون... 


بزرگ شدن به نظرم یکم تلخه... 

و این کنار هم بودن ها بهترین روشه برای شیرین کردنش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۲۲
دختر حاجی

نیازمندیم به عربده های آرش... 



+دنبال چی بودی تو رابطمون با موچین؟!   

آخه موچین!؟! 


++  چند روزه هی میپرسه چته؟ چرا یه جوری ای؟   و من هیچ جوابی ندارم بدم.  خب خوبه ک یه نفر اینقدر آدمو درک میکنه ولی از یه طرفم خوب نیس کسی اینقدر بلدت باشه. راه فرار نداری دیگه 


+++دارم کتاب وضعیت آخر رو میخونم...  خیلی خیلی خوبه. از این جهت ک بهت توانایی تحلیل رفتار هات رو میده .  خوبه ک بفهمی ریشه و انگیزه ی هر کارت چیه  


++++گروه رستاک یه عضو داره ب اسم سپهر سعادتی که خیلی خوبه :دی    و متاسفانه این سپهر خان ظاهرا راه ارتباطی اعم از تلگرام و اینستاگرام  بهش وجود نداره :)   



- داشتم فکر می کردم چقدر از ارزش ها و خط قرمز های اخلاقی ک در گذشته خیلی روشون حساس بودم الان دیگه هیچ اهمیتی برام نداره.   قبح خیلی از بدی ها برام ریخته.  شوق خیلی خوبی ها از بین رفته. و اینکه هرجی میگذره جارچوب های زندگیم سست تر میشه. خب این  خیلی چیز خوبی نیست...   هر چند آدم خیلی آزاد تر و بی مانع تر میشه تو زندگی ولی خب خیلی چیزا رو هم از دست میده...  که بدست آآوردن دوباره شون راحت نیست   


--  دیشب خواب میدیدم یه برادر دیگه دارم .  کاملا تاثیر همون فیلمی بود که خودتون میدونید...  :دی   

ولی جالبه که قبل اون فیلم هم من بارها خواب دیدم ک یه برادر دیگه دارم ک ازم بزرگتره.  و هیچ وقت خواب داشتن خاهر ندیدم.  و خوشحالم ک خاهر ندارم.  تحمل خاهر خیلی سخت تر از تحمل برادره... 



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۱۶
دختر حاجی

من :   بله!   برای مثال حضرت حافظ یه بیت داره که میگه :  

ای نازنین پسر!  تو چه مذهب گرفته ای      کت خون ما حلال تر از شیر مادر است  ؟!   *   


ایمان  :  آره دیگه اینا همشون شاهد باز بوذن ... 


ابی:  شاهد باز چیه دیگه؟   

ایمان : هیچی. به درد سنت نمیخوره  

و ب من نگا میکنه و ریز ریز میخندیم   





*  ابی یه دیوان حافظ خریده برام چند وقت پیش این بیت شاهکار رو دیدم توش ...  حالا واسه خود شاعر زشت بوده ولی به کار ما که میاد. نه؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۴۸
دختر حاجی

دیشب داشتیم فیلم تولد پگاهو نگاه می کردیم  :  

زمان : 16 سال پیش  

مکان : خونه مامان بزرگم 

افراد :  ما خانواده عمو و عمه ها و زیر شاخه هاشون   

موزیک داره پخش میشه و تقریبا همه اون وسط خیلی شیک دارن می رقصن  

منِ بسیار کوچک  بی توجه به همه دارم زیر دست و پا، دست می رنم و مثل فرفره می چرخم   

نیم ساعت به همبن منوال همه با هم می رقصن منم اون گوشه ها واسه خودم دس میزنم و حال می کنم. پگاهم داره به باباش غر میزنه که بغلش کنه  :))   لازم به ذکر که منو پگاه تو بچگی اصلا با هم خوب نبودیم و هم بازی اصلی من امیر حسین نوه ی عمم بود    

وقت باز کردن کادو ها   : 

امیر حسین در حال حسودی کردنه و سعی می کنه کادو های پگاهو بگیره) خیلی کوچولو بودیم خب)   

هورمزد چون به خاطر شلوغ کاری مامانش دعواش کرده به گوشه با قهر نشسته و کله ش رو کرده تو مبل  :))    

و اما من همچنان بدون ذره ای توجه به بقیه همچنان با نوای دست زدن فامیل دست می زنم و دور خودم می چرخم  

حالا ابن وسط هر کی هم میاد بغلم کنه با مثلا  منو ببره پیش پگاه محل نمیذارم   

فقط موقع فوت کردن شمع میرم فوت می کنم و دوباره واسه دست زدن میرم یه جای دبگه   

یه دور رقص دیگه  

پیمان هی سعی میکنه منو بنشونه ولی موفق نمیشه   

همه دارن کردی می رقصن 

پگاه غر می زنه 

من دارم زیر دست و پا دست میزنم و بی توجه به بقیه می چرخم  

همه پاهاشونو هماهنگ میارن بالا  

من اون وسط 

پای احسان از بغلم رد میشه و توجه نمی کنم. دوبتره همین اتفاق میفته...  احسان غرق شادیه و حواسش بهم نیست   

پای احسان با شتاااب بالا میاد...   

شوووت  

من از کادر خارج میشم :))  

صحنه ی بعدی 

من با شدت در حال گریه ام و ریحانه داره آرومم می کنه و همه ناراحتن  

یک ربع بعد :   دوباره همه دارن می رقصن و منم اون وسط بی توجه بهشون دارم دس می زنم و دور خودم می چرخم 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۱
دختر حاجی

کل هیئت ها رو رفتیم   

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۳
دختر حاجی

با پگاه و هورمزد سه تایی نشسته بودیم   

من: راستی پگاه من کشف کردم پوریا هم خوبه ها. فرمونو با کف دس میچرخونه  

هورمزد : امگه حالات دیگه ای هم هس؟ چه ربطی ب خوبی داره؟   

من : ببین من یه نظریه دارم که چرخوندن فرمون با کف ذست به جذابیت آقایون اضافه میکنه. ینی از ویژگی های مردای خوبه   

پگاه : حالا هورمزد تو خوبی یا نه؟!   

هورمزد : مرسی ممنون !   

پگاه : به خدا اسکله پسره :)) 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۲
دختر حاجی

مکالمه ی همیشگی من و هورمزد   

- به به آقا هورمزد   

+ به به آقا نرگس!  

- عن آقا 


سر میز  ناهار مشغول لذت بردن از جوجه م بودم   

ایمان :  نرگس کوبیده ت رو بخور 

نمیخام  

به زور یه تیکه برمیداره میاره سمت دهن من  

هورمزد : گوشت قرمز نمیخوره؟    

ایمان  حق به جانب : چرا از امروز میخوره   

کباب رو بیشتر میاره نزدیک  

هورمزد : آآ کن هوا پیما داره میاد   

با نگاه به اطرافیانی ک توجهشون جمع ما بوو به زور یکمشو میخورم  

ایمان در حالی ک از سر میز بلند میشه : هورمزد تا من برمیگردم مجبورش کن کلشو بخوره  

هورمزد هر چهار ثانیه یه بار : نرگس کوبیده ت رو بخور   

پگاه هم با پرسیدن سوال های مختلف سعی  در پرت کردن حواسش داره  

چراغ های بالا سرمون شروع به چشمک زدن میکنه و نورش کم و زیاد میشه 

هورمزد : بیا دیدی به خاطر کوبیده نخوردنت چی داره میشه   ؟ 

واکنشی نشون نمیدم   

هورمزد : نرگس بجنب نگا کن همه ی این وضعیت ب خاطر توعه   

هورمزد با هول : زندگی همه ی آدمای این سالن به تو بستگی داره!   

برق رفت 

هورمزد : دیدی با خودخواهیات چه بلایی سرمون آوردی؟!   

 برق که آمد  پوریا رفت نوه ی عممو بغل کرد آورد 

رفته بود تو رتختکن دالی بازی می کرد با بچه  

چمد دقیقه بعد اومد پگاهو برد 

پگاه می گفت دالی پوریا صدای سرخ پوستا رو در میاورد  

امد بالا سر من با پای بچه میزد به من میگفت : بیا بریم بازی!    

صبحش  داشتن جرقه میزدن ب هم با جوراباشون   

پگاه امده با ذوق پاهاشو میکشه رو فرش 

نگاه می کنم میبینم اصن جوراب نداره :))     

پوریا امد دسشو بزنه با من، سریع سرمو کشیدم عقب    

یه قدم برداشت گروپچک پاش خورد به در باز کمد   

من  :تا تو باشی منو تهدید نکنی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۰۸
دختر حاجی

اگر والدین فرزندشون رو بیش از حد وابسته بار بیارن و بهش اجازه ی استقلال ندن ،  از مسئولیت پذیری و درد کشیدن محرومش میکنن   

و این ظلم بسیار بزرگیه 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۰
دختر حاجی

پدر و مادر ها   

گول ظاهر خیر خواه و مهربونشونو نخورید   

اینا همون ظالمایی هستن  که این زنگی گند آشغال رو بهمون تحمیل کردن  

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۶
دختر حاجی

داستان در مورد دو تا برادره. یکیشون تو شهر طلا فروش میشه و یکیشون  دور از جامعه زاهد میشه    

یه روز زاهد تصمیم میگیره بره دیدن برادرش. میره شهر و  برای اینکه خودشو به برادرش ثابت کنه با یک آبکش از رودخونه آب بر میداره و میزنه به میخ دیوار مغازه ی برادر طلا فروش، بدون اینکه آب درون آبکش بریزه   

برادر طلا فروش یه فکری به سرش میزنه و مغازشو برای چند ساعت میسپره دست برادر زاهد  

تو این مدت چند تا خانوم میان تو مغازه و خرید میکنن و از زاهد میخان میخان خودش براشون گردنبند و دستبند رو بندازه  

چند تای اولی رو نگاهشون نمیکنه بالاخره طاقت نمیاره و گناه آلود به یکی از زن ها نگاه می کنه. همون لحظه آب درون آب کش پایین میریزه و نقشه ی برادر طلا فروش به نتیجه می رسه  

نتیجه ی اخلاقی اینه که وقتی در معرض گناه هستی و گناه نمیکنی ارزش داری. نه وقتی اختیار گناه نداری.   

داشتیم در مورد این داستان حرف میزدیم   

ایمان : چرا نمیخای یه سری چیزا رو بپذیری؟    

پوریا : این حتی ذره ای هم به واقعیت نزدیک نیست  

من: ببین پوریا،  یه چیزایی هست که اون چیزا... 

پوریا:بی ادب بی تربیت!  در مورد اون چیزای زشت حرف نزن!    


:))    

میخواستم بگم یه چیزایی با اینکه دور از واقعیت هستن فقط قراره یه نکته هایی رو برسونن. نیاز نیس حتمن واقعی باشه  

نمیدونم منظور م رو از (چیز)   چی برداشت کرد   :)) 


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۶
دختر حاجی