خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

 در مورد دو عده از آدم ها نظر من با بقیه متفاوته 


دسته ی اول اون عده از ادمای محبوب که به صورت زیر پوستی تو ژستن و مدام در حال شو آف 

ینی از سوراخ جورابشون گرفته تاااا کلماتی ک به کار میبرن... بلا استثنا همشون با ژست خاص ساختگی خودشون به کار برده میشه 

اینا در نگاه اول خیلی جذاب به نظر میان 

یعنی اصلا انگار خاص ترین آدم دنیا جلوته 

ولی نهایتا حال ادمو بهم میزنن 

این دسته در نظر عوام خیلی محبوب و برای من غیر قابل تحمل هستن 



دسته ی دوم 

آدمایی که خودشونن 

حرفشونو راحت در جایگاه مناسب میزنن 

و بهت هیچ وقت اجازه نمیدن که پاتو از جایگاهی ک برات هست فراتر بذاری و اصطلاحا پاتو از گلیمت دراز تر کنی

احتمالا به خاطر رفتار ب ظاهر تلخشون زیادی نا محبوب و نا هنجار ب نظر می رسن و دوستای زیادی ندارن 

معمولا اگر کاری بهشون نداشته باشی کاری بهت ندارن... 

با ابنا نمیشه راحت رابطه برقرار کرد ولی رابطه باهاشون از سالم ترین انواع رابطه هاست

بر خلاف دیگران این عده زیادی برای من خوشایند هستن چون تکلیف آدم باهاشون کاملا مشخصه 



+ ایده آل ترین حالت اینه که هر کس حد خودش رو بدونه و به طور جدی به چارچوبی ک براش وجود داره پایبند باشه   


++ از وقتی من وبلاگ نویسی رو شروع کردم واقعا دارم گلوی خودمو پاره میکنم که آقا جان! بدانید و بفهمید! تو رابطه با آدما مهم ترین چیز مرز ها هستن... هر کس دور خودش یه خطی داره  که اگه دیگری واردش بشه دیگه تا تهش همه چی خراب میشه.. .  و همچنان هیچکس به هیچ جاش نمیگیره





۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۹
دختر حاجی

 - بعد از مدت ها تو تنها کسی هستی که بین این همه بد بینی و بی اعتمادی یه ستون محکم شدی 

برام باقی بمون! 


+ منم آدمم. منم گاهی عصبانی میشم، گاهی کارای احمقانه میکنم، ترک بر میدارم ولی آوار نمیشم روت 

ولی تو فقط از من به خودم پناه بیار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۴
دختر حاجی

 چشم هام رو باز کردم. کنارم روی تخت خالی بود 

با رخوت از جا بلند شدم. در اتاق باز بود 

چشمام تو تاریکی پیداش کرد 

یه لیوان آب برای خودم ریختم و نزدیکش شدم : چرا بیداری؟ 


زل زده بود به دیوار روبروش : خوابم نمیبره. بیا بشین اینجا 


با دست رو فضای خالی کنارش، روی مبل ضربه زد 


با بی حوصلگی جواب دادم : خوابم میاد حوصله ندارم 

راه افتادم سمت اتاق 


صداش زیادی بی رحم بود : جدیدا دوست داشتنت خیلی سخت شده 


سر جام ایستادم : میگی چکار کنم؟! 


فشار همه چیز اینقدر رو زندگی م سنگینی می کرد که فرصتی نداشتم به عشق کمرنگ شده ی بینمون فکر کنم

 

چرخید و نگاهم کرد : یه کاری بکن برای این زندگی... داره حالمو بهم میزنه... دیگه هیچ حسی ندارم... 


_ چکار کنم؟ احساس توئه! من که نمیتونم واسه تو حس بسازم 


- تو برم گردون. تو بهم انگیزه بده. یه بارم که شده تو درستش کن... 


- منو نگا! من نمیتونم. من خسته شدم! من خسته شدم! من زیر یه آوارم که هر چی از روش برمیدارم سنگین تر میشه. تو گفتی هر جوری باشم، هستی. گفتی همینی ک هستم رو میخای. گفتی هر شکلی باشم تو باهاش کنار میای و درستش میکنی 


-من گفتم! تو چرا باور کردی خانوم منطقی؟ تو چرا باور کردی هر جوری باشی و هر کاری کنی من درستش میکنم؟ میخام مث اول باشم ولی نمیتونم... دیگه رمق ندارم. هر چی داشتم خرج کردم 

تو چرا باور کردی؟  

من هر چی داشتم گذاشتم وسط 

دیگه نمیتونم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۴۴
دختر حاجی

رضا : آقای اسلامی دلتون برامون تنگ میشه؟    


اقای اسلامی بعد از یه سری توضیح ها ک ب طور غیر مستقیم گفت نه دلم ننگ نمیشه :

حالا تنگ بشه!   چکارش میشه کرد ؟!   آدم اگه دلش تنگ بشه مگه میتونه کاریش کنه؟  


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۷
دختر حاجی