خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

میگفت هر آدم سالمی قبل 25 سالگی حداقل یک بار به خود کشی فکر میکنه 

حالا که روی دیوار 18 سالگی ام دارم فکر میکنم که 

برای من تا حالا چند بار شده؟! 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۴:۲۴
دختر حاجی

 در مورد دو عده از آدم ها نظر من با بقیه متفاوته 


دسته ی اول اون عده از ادمای محبوب که به صورت زیر پوستی تو ژستن و مدام در حال شو آف 

ینی از سوراخ جورابشون گرفته تاااا کلماتی ک به کار میبرن... بلا استثنا همشون با ژست خاص ساختگی خودشون به کار برده میشه 

اینا در نگاه اول خیلی جذاب به نظر میان 

یعنی اصلا انگار خاص ترین آدم دنیا جلوته 

ولی نهایتا حال ادمو بهم میزنن 

این دسته در نظر عوام خیلی محبوب و برای من غیر قابل تحمل هستن 



دسته ی دوم 

آدمایی که خودشونن 

حرفشونو راحت در جایگاه مناسب میزنن 

و بهت هیچ وقت اجازه نمیدن که پاتو از جایگاهی ک برات هست فراتر بذاری و اصطلاحا پاتو از گلیمت دراز تر کنی

احتمالا به خاطر رفتار ب ظاهر تلخشون زیادی نا محبوب و نا هنجار ب نظر می رسن و دوستای زیادی ندارن 

معمولا اگر کاری بهشون نداشته باشی کاری بهت ندارن... 

با ابنا نمیشه راحت رابطه برقرار کرد ولی رابطه باهاشون از سالم ترین انواع رابطه هاست

بر خلاف دیگران این عده زیادی برای من خوشایند هستن چون تکلیف آدم باهاشون کاملا مشخصه 



+ ایده آل ترین حالت اینه که هر کس حد خودش رو بدونه و به طور جدی به چارچوبی ک براش وجود داره پایبند باشه   


++ از وقتی من وبلاگ نویسی رو شروع کردم واقعا دارم گلوی خودمو پاره میکنم که آقا جان! بدانید و بفهمید! تو رابطه با آدما مهم ترین چیز مرز ها هستن... هر کس دور خودش یه خطی داره  که اگه دیگری واردش بشه دیگه تا تهش همه چی خراب میشه.. .  و همچنان هیچکس به هیچ جاش نمیگیره





۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۹
دختر حاجی

بچگی مون رو کشتن 

نوجوون بودنمونو کشتن   

دختر بودنمونو کشتن

خلاقیت ذهنمون رو کشتن 

انسان بودنمون رو کشتن 

محبتمون رو کشتن   

چی قراره باقی بمونه از همچنین آدمی؟   


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۷
دختر حاجی

نیازمندیم به عربده های آرش... 



+دنبال چی بودی تو رابطمون با موچین؟!   

آخه موچین!؟! 


++  چند روزه هی میپرسه چته؟ چرا یه جوری ای؟   و من هیچ جوابی ندارم بدم.  خب خوبه ک یه نفر اینقدر آدمو درک میکنه ولی از یه طرفم خوب نیس کسی اینقدر بلدت باشه. راه فرار نداری دیگه 


+++دارم کتاب وضعیت آخر رو میخونم...  خیلی خیلی خوبه. از این جهت ک بهت توانایی تحلیل رفتار هات رو میده .  خوبه ک بفهمی ریشه و انگیزه ی هر کارت چیه  


++++گروه رستاک یه عضو داره ب اسم سپهر سعادتی که خیلی خوبه :دی    و متاسفانه این سپهر خان ظاهرا راه ارتباطی اعم از تلگرام و اینستاگرام  بهش وجود نداره :)   



- داشتم فکر می کردم چقدر از ارزش ها و خط قرمز های اخلاقی ک در گذشته خیلی روشون حساس بودم الان دیگه هیچ اهمیتی برام نداره.   قبح خیلی از بدی ها برام ریخته.  شوق خیلی خوبی ها از بین رفته. و اینکه هرجی میگذره جارچوب های زندگیم سست تر میشه. خب این  خیلی چیز خوبی نیست...   هر چند آدم خیلی آزاد تر و بی مانع تر میشه تو زندگی ولی خب خیلی چیزا رو هم از دست میده...  که بدست آآوردن دوباره شون راحت نیست   


--  دیشب خواب میدیدم یه برادر دیگه دارم .  کاملا تاثیر همون فیلمی بود که خودتون میدونید...  :دی   

ولی جالبه که قبل اون فیلم هم من بارها خواب دیدم ک یه برادر دیگه دارم ک ازم بزرگتره.  و هیچ وقت خواب داشتن خاهر ندیدم.  و خوشحالم ک خاهر ندارم.  تحمل خاهر خیلی سخت تر از تحمل برادره... 



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۱۶
دختر حاجی

خیلی سخته که عاشق یه آدم معمولی باشی و از دستش بدی   

کوچه ها، پیاده رو ها، خیابون ها و مغازه ها پر از آدم ها و چیزهای معمولی ن که میتونن باعث شن که یادش بیفتی.... 



بعدن نوشت : چرا احساس می کنم تو این دو سه سال اخیر قد یه عمر زمان گذشته برام؟   در عین اینکه همش مثل یه چشم برهم زدن بوده؟!   چه چیزی میتونه این پارادوکس مسخره رو توجیه کنه؟   


بعدن نوشت 2 :  جواب امتحانای  رانسیل هنوز نیامده . بنابراین، عنوان به افتخار استاد :)) 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۱۸:۴۱
دختر حاجی

تو چشمام زل زد و گفت به روح بابام   

می دونستم چقدر پدرشو دوست داشته...   با خودم گفتم یه جوری با اعتماد نگاهش کن که دلش قرص بشه.  بفهمه باورش کردی. ولی ته دلم حواسم بود که احتمالا راستشو نمیگه.   اصن مگه میشه که راستشو بگه.  توازنی که میگه رو نمیتونه برقرار کنه . ولی تو یه جوری نگاهش کن که مثلا باور کردی   

اون موقع بود که فهمیدم اووووه. چقدر بد بینی و بی اعتمادی تو دلم رسوب کرده بود و خبر نداشتم  . 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۰۸
دختر حاجی

تا  حاالا انقدر احساس سردرگمی و ناراحتی نکردم تو زندگی م  


نمی دونم شرایط درسیه یا اینکه کلن این سال همه ی شرایط دست به دست هم دادن ک درب داغونم کنن   

نمی دونم...    یه بغض و خشم و حال عجیبی دارم همش...  خنده هام فرارّن...  تا یکی میاد سمتم و یه حرف کوچیک می ززنه می پرم بهش...  دلم میخواد دور باشم از همه...     


از شما چه پنهون.  غریبه که نیستید...   بعضی وقتا دلم  عاشقانه نوشتن میخواد و نمی تونم...   دله دیگه..  عقل و منطقم حالیش نیست  ...  

تو خیابون که راه میرم یهو بی دلیل بغضم می گیره و دلم گریه میخواد...  و هی باید زور بزنم که این اشکای مسخره نریزه پایین   . که یهو چشمم نخوره به یه صحنه ای یا یه آدمی که یجوریه که ذهنمو میبره به یه جایی که...   ولش کن...    گفتنشم عذابه انگاری ...  

که هی دلم میخواد یکی رو پیدا کنم که انقدر قابل اعتماد و عاقل باشه که بگم بهش چمه این روزا...  که  همه ی دلتیل این حالمو بدون تعارف بهش بگم   

ولی نه اون آدمه پیدا میشه و نه واقعن خودم میدونم دلیل این حال و اوضاع چیه   

کاش یکی بود که همه چیزو می دونست 

یکی که میشد بهش گفت   

تو تار و پود مرا بلدی.... 





+ببخشید یه جوری شدم که نمیشه اومد سمتم   

خودم می دونم مث انبار باروتم   

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۷:۰۴
دختر حاجی

برای  مقابله با این همه  سردرگمی  

با این همه غم و عصبانیت که عجین شده با تک تک روز هام  

با این همه ترس از آینده  

با اینهمه اتفاق آزار دهنده  

با اینهمه آدم بی ملاحظه و بیشعور اطرافم  

با   غم نبودن اونایی که باید باشن و نیستن   

 برای سرپا موندن تو این شرایط گند حال به هم زن که پیجیده دور گلوم و هر لحظه محکم تر از قبل فشار میده   

برای طاقت آوردن زیر این همه استرس و تنش و فشار    

با این حجم از نمیدونم ها   

دنبال یه انگیزه ام فقط که بتونم ادامه بدم...   که سرپا نگهم داره    

انگیزه ای که دارم دنبالش کل زندگیم رو زیر و رو می کنم و پیداش نمی کنم   

خونه هم حتی دیگه خونه نیست و فقط چارتا آحر و سنگه  

       



خیلی وقته که خدا رو گم کردم   


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۹
دختر حاجی

نمیشه آدم ها و اتفاقاتی که در گذشتمون بودن رو دور بریزیم  

خواه ناخواه تاثیراتشون روی زندگی و شخصیت فعلیمون غیر قابل انکاره   

جایگاهشون ممکنه تو ذهن و قلب آدم تغییر کنه ولی موجودیتش همونه

گذشته ی هر کس جزیی از هویتشه    

چطوری میخوای یه قسمت از هویتت رو دفن کنی؟ چطوری میخوای انکارش کنی؟   

چطوری توقع دارید انکارش کنم؟ 



+ در حال گوش کردن آلبوم پاییز تنهایی و مرور یه سفر... با پیمان از تهران بر میگشتیم ک اینو گوش میدادم... 


++یادآوری کنم ک ب نظرم احسان خواجه امیری فوق العاده ست؟ 


+++ یک ساعت پیش با دوستان(مریم سحر نسترن مهرنوش) بحث مجازات گناهکارا بود. تو بحثای اینجوری درسته همه چرت و پرت زیاد میگن و حرفای خودشونو نقض میکنن ولی به نظرم مفیده. ذهن آدمو یکم باز می کنه

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۶
دختر حاجی

همانقدر که ذهنم در برابر خیلی چیزها، خیلی بدبینانه عمل میکند   

به طرز احمقانه ای هم در مورد بعضی چیزها (که بسیار هم اندک اند)  بیش از حد خوشبین است  

مثلا وقتی حرفی، جمله ای یا کار یک آدم ناخودآگاه مرا یاد تو می اندازد،  

  تویی را به یاد می آورم که اولین بار دیدم  

و نه آن مرد ترسناک ِ دیدارِ آخر   و آن حس عجیبی ک منتقل می کرد    

حداقل حالا که درونم چیزی جز یک احترام کمرنگ برایت نمانده شاید این چند خط، خیلی هم عهد شکنی بزرگی نباشد که بخواهد وجدانم را خراش دهد...    






+اون روز داشتم به پگاه می گفتم. فقط دو سه هفته ی اولش سخته معمولا... بعدش انگار یه خواب بوده... نباید خودتو درگیر. کنی   

اون شب هم عمه میگف زمان انگار باعث میشه آدم کنار بیاد با همه چیز. ایمان گفت در غیر این صورت این همه آدم رو زمین دبگه قدرت ادامه دادن به زندگی رو نداشتن    

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۵۹
دختر حاجی