منم سکونی گس شبیه یک مرداب...
اطرافتو که نیگا کنی میبینی هر کسی داره واسه یه چیزی تلاش می کنه و می جنگه
هر کس یه هدفی داره
از اهداف خیلی شاخ و خفن گرفته تا اهداف مسخره
هر کسی تو زندگیش یه چیزی میخاد و به یه راهی داره براش سعی می کنه
هدف که میگم می تونه هر چیزی باشه
یکی داره تلاش می کنه که موقعیت شغلی ش رو ارتقا بده ... یکی داره مث خر درس می خونه واسه کنکور... یکی داره تلاش میکنه مادر یا پدر خوبی واسه بچه هاش باشه... همسر خوبی باشه... خانه دار خوبی باشه...
یکی داره سعی می کنه چندین هزار دوس پسر/ دخترشو یه جوری اداره کنه که متوجه همدیگه نشن...
یه زنی داره تمام تلاششو می کنه تا زودتر طلاق بگیره... مرد داره تلاش می کنه حضانت بچه رو بگیره
یه اسکلی حتی داره تمام تلاششو می کنه که با عدس و لپه کاردستی ش رو برا مدرسه حاضر کنه
یکی داره تلاش میکنه که به خداش نزدیک تر بشه
یکی داره در مردم آزاری تلاش می کنه...
میخام بگم منظورم از هدف همیناست...
یه چیزیو انتخاب می کنی و در راه رسیدن بهش قدم بر می داری و همین به زندگیت معنا میده... از سکون و رکود درت میاره... یه چیزی ک بلند مدت راضی نگهت میداره
حالا هر چیزی که میخاد باشه... بزرگ یا کوچیک... درست یا غلط...مهم یا مسخره... مهم اینه که بهت احساس مفید بودن میده. که آره آقا من یه خاسته ای دارم و با حر حرکتی که انجام میدم به خواسته م نزدیک تر میشم...
این وسط من هیچی ندارم که بتونه بیشتر از یه روز راضی نگهم داره
یه روز که میگم حداکثر بازه ی زمانیشه تازه
واقعن هیچی ندارم
می دونم احتمالا میاید از امیدواری و نشاط برام صحبت می کنید
ولی امروز با خودم گفتم تنها دلیلی که مانع تموم کردن این زندگی میشه ترس از اینه که بعدش قراره چی بشه
از یه طرف متنفرم از این رکود و از یه طرف اینرسی م انقدر شدیده که قدرت بهم زدنشو ندارم
از نرگس در حالی که معلقه بین زمین و هوا