خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

خارش مغزی

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

پراکنده گویی های از سر ناچاری

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۹ ب.ظ

همون موقع که بهم گفت بهت حق میدم که اینجوری افسرده شدی فاتحه ی این زندگی رو خوندم دیگه...     



مسخره ست. تو این برهه که باید از همیشه فعال تر و با انگیزه تر باشم  دلم میخاد فقط بخزم زیر پتو و زل بزنم به قاب پنجره و طلوع و غروب هایی که به سرعت برق اتفاق میفتن...    

ووسط امتحانات پاشدم رفتم مهمونی. اصن لمس شدم انگار. اینقد همه چیو به هیچ جام نمیگیرم.   و اون نوه ی  نکبت عمم حتی از تو اتاقش بیرون نمیاد ک خدای نکرده یه تست هم عقب نیفته   

 

وسط مهمونی زن پسر عمم برگشته میگه : خدارو شکر جمع خانوادگیمون خیلی سالمه   

گفتم فاکتور ها و معیار هات واسه سالم بودن چیه؟ 

گفت مثلا نگاه کن.  حتی یه سیگاری هم تو جمع نیس  

همه ی جوونا داشتن سقفو نگا می کردن ینی   :))     

بچه ی کوشولوی پسر عمومم که فقط لباس آدمو میکرد تو حلقش.   یک موجود بسیار کوچک چشم آبی_ سبز رو متصور بشید که تلاش میکنه تمام کتف آدمو تو دهنش جا بده   

مامان  برق خونده ش هم هی از من میپرسه کنکورو چیکار میکنی؟ چه رشته ای میخای بری؟  نظرت در مورد برق چیه؟!   

فکرش رو بکنید  امدم زیر پتو و این مزخرفات رو می نویسم فقط ب خاطر اینکه هندسه تحلیلی نخونم :/    


برادرام اخر هفته رو امده بودن خونمون. کوچیکه نیم ساعت زودتر رسیده بود از بزرگه 

بزرگه که رسید خونه اون یکی بدو بدو رفت دستشو انداخت دور گردنش پاهاشو حلقه کرده بود دورش آویزونش شده بود  

متصور بشید یه پسر بیست و هف  ساله رو که داداشی جون گویان آویزون یه  پسر بیسو نه  سالست، و یه  پسر بیست و نه ساله رو که گمشو پایین گویان پسر بیست و هفت ساله رو با خودش حمل میکنه  :))   ینی منفجر شده بودما  


یکی بیاد بیخیال همه ی امتحانا و درس و مدرسه منو برداره ببره کافه برام چیپس و پنیر بخره.    همینقدر کم توقع و ساده هستم ینی 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۷
دختر حاجی

نظرات  (۵)

:)
شادی هاتون ثانیه افزون
پاسخ:
چه جالب 
به  نظر شاد میام پس؟! 
اون دو خط آخرو منم هستم :-#
پاسخ:
من که نمیتونم شمارو ببرم   
شما بیا ما رو ببر   
چون بعید میدونم پیدا بشه کسی که هردومون رو ببره  
:)) 



طلوع و غروب خورشید که هیچی! نمی دونی جدیدا چقدر طلوع و غروب ماه برام جذاب شده! :)

کی بریم؟!! :))
پاسخ:
ماهم مگه طلوع و غروب داره؟   :))    


یکی بیاد هممونو بردارهببره. فک کن سفید بیاد اخر اامتحان بگه : خب بچه ها خسته نباشید جم کنید بریم پاییز... :)) 
چی شده :دی 
بابا اصن اینجور فضاها بداموزی داره میری هر گوشه دوتا قناری عاشق میبینی هوایی میشی :دی 
چیپس هم ک اوه اوه چقد ضرر داره :دی 
ی چای هل دم میکنیم خونه مون میخوریم دیگه. چ کاریه :~]
پاسخ:
نه برادر من هوایی شدن از ما گذشته دیگه  
تازه این دورو زمونه عشقو اصلا نمیشه پیدا کرد. ته تهش چارتا افسرده و مثلا فیلسوف و مثلا منطق گرا نشستن باهم دارن در مورد ویژگی متولدین ماه ها صحبت میکنن  . اینا رو میبینیم کلی هم شاد می‌شیم.   

اصلا چیپسو ول کن.   کیک بستنی میخوریم :)) 
بله. همونطور که خورشید به دلیل چرخش زمین به دور خودش طلوع و غروب داره ماه و بقیه اجرام هم طلوع و غروب دارن.

سفید پذیرایی هاش رو امروز و روزهای قبل کرده! :)) بیشتر از این بهشون زحمت نمیدیم(!) یه روز خودمون میریم :دی
پاسخ:
مرسی که بر اطلاعاتم افزودی  


+ نکبت خانومو دیدی؟!   ولی امروز خیلی احساس شاخ بودن داشتما  :))    به معنای واقعی کلمه به هیچ جام نبود. رامون ندادن. نمره های اونجوری... :)) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">